ایستاده ام بر بام اسفند،
با چشمانی خیره به روزهایی که
تلخ و شیرین گذشت و خاطره شد..
حالا بهار در راه است،
لبریز از عطر بهار نارنج،
سرشار از شکوه علفزار با کوله باری از
شکوفه های عشق،
سبزه های امید و ابرهایی که آبستن باران اند..
شاید خدا خواست
و این بهار
درخت آرزوهایمان جوانه زد ..
مریم موسوی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی آبستن
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ایستاده ام بر بام اسفند،
با چشمانی خیره به روزهایی که
تلخ و شیرین گذشت و خاطره شد..
حالا بهار در راه است،
لبریز از عطر بهار نارنج،
سرشار از شکوه علفزار با کوله باری از
شکوفه های عشق،
سبزه های امید و ابرهایی که آبستن باران اند..
شاید خدا خواست
و این بهار
درخت آرزوهایمان جوانه زد ..
مریم موسوی
✿ کپشن خاص ✿
- دنیا را بغل گرفتیم
گفتند ؛
امن است !
هیچ کاری با ما ندارد ..
خوابمان برد ...
بیدار که شدیم ، دیدیم
آبستنِ تمامِ دردهایش شده ایم ..!!
#حسین_پناهی
. کپشنِ خاص .
می گویی: شعرهایت غمگین اند!
عزیزم!
زنی که آبستنِ اندوه است
هرگز شادی نمی زاید!
#نسترن_وثوقی
کوچک تر از آنم بگویم مالِ من باشی
پرواز را از تو بگیرم، بالِ من باشی
من حولِ تو می چرخم و شاید که یک روزی
پیشانی ام مال ِ تو و اقبال ِ من باشی
پاییز هم آبستن اردی بهشتم بود
فرقی ندارد در کجای سال ِمن باشی
ای چشم ِ تو آماده باش بی پناهی ها!
دیروز نه، فردا نه، باید حال ِمن باشی
کم رو تر از آنم که حتی فکر می کردی
حالا جسارت! می شود که مال ِمن باشی؟
دوستان این متن از خودمه! لطف کنین بخونینش و حتی اگه خوشتون نیومد، نطرتون ودرموردش بگین:)
"دل کوچکم دستش را آرام به دیوار میگیرد و به روبرو اما نگاه نمیکند!
سنگ کوچکی به پایش گیر میکند... قل میخورد قل میخورد و قل میخورد... می افتد توی جوی آب باریک...
نگاه خسته اش را به سنگ میدوزد و آه میکشد... صدای سقوط سنگ در وجودش میپیچد و چیزی درونش میسوزد دوباره...
خودش را روی دیوار ترک خورده ی روبرو میبیند انگار... دستش را روی زخم میفشارد... اولین سقوط او کی بود؟!! اولین نبودن هیچکسها کی بود؟!! توی کوچه پس کوچه های سیاه ذهنش هیچ چیز معلوم نیست... انگار همه از سوزش و دردهای مدامش خاکستر شده اند... آتشی به پا کرده اند که دودش نه به چشم کسی رفته نه صدای سوختنش حواس کسی را جمع که نه! پرت او کرده...
نگاهش را دوباره به سنگفرش کهنه و فرسوده پیاده رو میدهد و یک چکه زخم به خورد سنگهای ریز زیر پاهایش میرود... به کجا میرود نمی داند... امامیداند که باید رفت... باید از اینجا راهی یک بینهایت نامعلوم شد و در آن حل هم... که دیگر برگشتی نباشد... دیگر حتی نیم نگاهی به پشت سر نباشد... و آمیخته شدن با یک جنون حتما بهتر از ماندن با مترسک های پوشالی با نگاه های سرد و مغزهای پوچ خواهد بود...
صدای جغدهای بیدار از آن دور ها در هوا جریان می یابد... کم کم نزدیکتر می آید و روی شانه های باریک و خسته اش سنگینی میکند...
جغدها اما از همه ی موجودات غمگینترند... آنچه او در خواب می دید آنان در سیاهی شب میدیدند و درمی یافتند که شب چه رازهای مگویی را در استینهای بلند و تاریکش پنهان کرده...
به گمانم انسان در شب متولد شد... شبی که آبستن روح های خفته و زخمی ست... که گویی در وجود انسان زیرکانه رخنه کرده و ناله های غمگینشان تارو پودش را سفر میکند و آرام آرام گوشه ای از قلبش را تسخیر میکنند...
و اینگونه ست که انسان درشب گم شد
درشب سفر کرد
ودرشب کوچ کرد ونماند
تا شاید جایی دیگر روی این مکعب معلق(که آن هم آنقدر به در و دیوار کهکشان خورده و (شاید سهوا )بی گناهان را ازدرخت آویزان و شکارچیان را بر درخت نشانده که دیگر گوشه ای برایش نمانده)بشود رفت و در زاویه ای نشست و دیگر برنگشت... نه ندارد...هرجا بنشینی باز آخر کار قل میخوری و گذرت به جاهایی که نباید خواهد افتاد... نه گریزی ست نه گزیری که بشود"نا"یش را از سرش کند...
تا چاره ای باشد... که نیست!!
حتمااین بی زاویه گی، ریشه ی این نبودن تا ابدها را سوزانده است... حتما... "
زیر باران در نسیم آهسته بوسیدم تورا
می شکفت از دامنت رنگین کمان، چیدم تورا
چنگ در موسیقی گیسوی تو انداختم
نت به نت آرام، می رقصی و رقصیدم تورا
چشم های قهوه ای... یک قهوه گاهی زندگیست
پشت هم فنجان به فنجان آه، نوشیدم تورا
بوسه هایت دانه هایی در زمین تشنه بود
پیچکی در من به پا میخواست، پیچیدم تورا
عشق زیر پوستم چون نور در قلبم دوید
نیمه شب آبستن خورشید، تابیدم تورا
تن به تن یک تن شدیم و در تب هم سوختیم
گم شدم، دنبال خود هر روز پرسیدم تورا
با تو هی احساس میکردم خدا نزدیک ماست
با تو حس دیگری دارم،... پرستیدم تورا
از قنوتم ساختم قایق به آب انداختم
هر طرف فانوس عشقت بود، چرخیدم تورا
بین مردم راه میرفتی کسی نشناختت
در خیابان، کوچه، دریا، دشت ها... دیدم تورا
هر گلی که می شکفت از دشت، تفسیر تو بود
دوختم پیراهنی از گل-وَ پوشیدم تور
{ غلامرضا سلیمانی }
پرستاری که شکل تو بود ..
براي ايجاد يک تغيير لازم نيست براي زمان موسي به دنيا بياوري!
يا اينکه موسي شوي و با اینکه پیچ و خم کاخ بدي را از بر هستي، پيام آور خوبي شوي!
يا حتي لازم نيست عصا شوي براي موسي و با وجودت مهرتاييد شوي براي پاکي حق!
گاهي نيل بودن تو را بس است !
گاهي مثل نيل ميتواني آبستن تمام اين هاباشي...
حال ما تا دود الکل جا نمیاید رفیق
زندگی کردن به عاشق ها نمیاید رفیق
روحمان آبستن یک قرن تنها بودن است
طفل حسرت نوش ما دنیا نمیاید رفیق
دست هایت را خودت .ها.کن اگر یخ کرده است
از لب معشوق هامان .ها. نمیاید رفیق
هضم دلتنگی برای موج آسان نیست
آب دریا بی سبب بالا نمیاید رفیق
یا شبیه این جماعت باش یا تنها بمان
هیچکس سمت دل تنها نمیاید رفیق
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست
بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها
شاعری محو تماشای کسی هست که نیست
درخیالم وسط شعر کسی هست که هست
شعر آبستن رویای کسی هست که نیست
کوچه در کوچه به دستان تو عادت میکرد
شهری از خاطره منهای کسی هست که نیست
مثل هرروز نشستم سرمیزی که فقط
خستگی های من و چای کسی هست که نیست
زیر باران دو نفر, کوچه ، به هم خیره شدن
مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست ..