آسمانها مگر از گردش خود
سیر شوند
وَرنه عشاق
محال است
قراری گیرند...
"صائب تبریزی "
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی آسمانها
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
کاش میشد روی هر گلبرگ عشق
زندگی رابا اقاقی ها نوشت
کاش میشد، مثل باران میشدیم
ساده وپاک وصمیمی چون نسیم
کاش میشد همسفر با مهربانی
عاشق فصل بهاران میشدیم
کاش میشد باترنم های گرم یک دعا
چون پرستو،میهمان آسمانها میشدیم
کاش دستی میرسید بر سایه های بی کسی
تا که عاشق تر ز باران میشدیم
کاش ما را قدرت پرواز بود
کاش دل را شوق یک آواز بود
کاش میشد خاطرم پرواز میکرد
با خدایش قصه ایی آغاز میکرد
کاش میشد مینوشتم روی هر رنگینکمان
نقشی از زیبایی این آسمان...
رحمت الـهی
به وسعت آسمانها پهن است
الهی چشمتون ستاره بارون
دلتون کهکشان نور
گونههاتون وقت خواب
بوسهگاه خـداوند باشد
آمین
شبتون سرشار از عشق الهی
امشب شب جمعه است
نمیدانم کمیل را کجا میخوانی!
نجف , کربلا , شاید هم در تاریکی بقیع.
آقای من!
امشب کمیل را هر کجا خواندی به این فراز از دعا که رسیدی یاد من هم کن.
اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء
آری آقای خوبم!
کاش گناهانم می گذاشت دعاهایم از سقف دهانم بالاتر روند تا آسمانها
و به اجابت برسند که زیاد دعا کرده ام
( اللهم عجل لولیک الفرج )
آری آقای خوبم!
زندانی شده ام . زندانی نفس , زندانی گناهانم , زندانی دنیا......
و من را بگو که می خواهم یارت باشم.
آقای خوبم
کمیل خواندی یادمان کن امشب
ظـهـــورت کــی مــیــرســـد اقــا ...
تا آنگاه که بشر وجود خود را در ابزار و اسباب بجوید ،
راه سفر به آسمانِ حقیقت را نخواهد یافت .
سفر حقیقی جزء با انقطاع از اسباب ، ممکن نیست !
و اگر انسان را برای سفر به آسمانها نیافریده اند ،
این میل پرواز در درونش و این ندایی که او را از درون به
آسمانی فراتر از همه آسمانها فرا میخوانَد
از کجا آمده است ؟
(شهیدآوینی)
« خدا پر داد تا پرواز باشد، گلویی داد تا آواز باشد.
خدا می خواست باغ آسمانها ، به روی ما همیشه باز باشد .
خدا بال و پر و پرواز شان داد، ولی مردم درون خود خزیدند.
خدا هفت آسمان باز را ساخت ، ولی مردم قفس را آفریدند.»
نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!
نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!
آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!
... از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!
باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !
قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!
و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است
پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !
سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو ، دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت ، اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !
تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم ،چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم!
تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها !
و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم !
حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم ، و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم !
بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !
و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی که خواهد رسید!
وَکَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ
عَنْهَا مُعْرِضُونَ یوسف آیه﴿۱۰۵﴾
و چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین وجود دارد
که آنان از کنارشان میگذرند و از پذیرش آنها روی میگردانند
خدا را در دور دستها، در انتهای افق و یا در اوج آسمانها جستجو مکن
نگاهی به اعماق وجودت بیانداز . .
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی....
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی از آن سوی یقین
شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود