خداوندا می خواهم دوباره متولد شوم
این شب ها بهترین زمان برای تولدی دوباره است
خدایا وقتی به گناهانم فکر می کنم دلم می گیرد.
وقتی به بلاها فکر می کنم دلم می گیرد.
وقتی به زندگیم فکر می کنم دلم می گیرد .
وقتی به خطاهایم فکر می کنم دلم می گیرد .
وقتی به سخنان گزافه ام فکر می کنم دلم می گیرد .
وفتی به سیرت گناه آلودم فکر می کنم دلم می گیرد .
وقتی به خیانت هایی که در حق خودم روا داشتم فکز می کنم دلم می گیرد.
و در مقابل
وقتی به عظمتت فکر می کنم آرامش می گیرم .
وقتی به رحمانیتت فکر می کنم آرامش می گیرم .
وقتی به فضلت فکر می کنم آرامش می گیرم .
وقتی به ستاریتت فکر می کنم آرامش می یابم .
وقتی به مغفرتت فکر می کنم احساس تولد دوباره می کنم.
ای خدا این شب ها می خواهم با دلی پاک به درگاه تو آیم و در مورد چیز هایی که می دانی و از آنها آگاهی اعتراف کنم و با پای خود به درگاه تو آیم تا شاید از جرم من بکاهی و شک ندارم که اینقدر خوبی که وقتی حلقه زدن اشک را در چشمانم احساس می کنی می فرمایی : ای فرشتگان من گناهان او را مانند بچه ای که از نو متولد شده است بریزید که من طاقت گریه بنده ام را ندارم این همان بنده ایست که هنوز هم با تمام گناهانش امید فضل مرا از دست نداده و دست نیاز به سویم دراز کرده است دستهایش را خالی نگدارید.
هر چه قدر از فضل تو بگویم می دانم بسیار اندک است می دانم به من فطرتی پاک و روحی صیقل داده شده دادی و به من سخت افزاری دادی تا سیرت پاک را بسازم و من قدر این نعمات را ندانستم و بجای سیرت پاک سیرتی آلوده را به درگاه تو آورده ام ، ولی ای خدای بزرگوار این گناهان را به بادافره من نگیر و این بار هم زمن بگذر
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی آلودم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
از چهره طبيعت افسونكار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوه هاي حسرت و ماتم را
پاييز اي مسافر خاك آلوده
در دامنت چه چيز نهان داري
جز برگهاي مرده و خشكيده
ديگر چه ثروتي به جهان داري
جز غم چه ميدهد به دل شاعر
سنگين غروب تيره و خاموشت ؟
جز سردي و ملال چه ميبخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟
در دامن سكوت غم افزايت
اندوه خفته مي دهد آزارم
آن آرزوي گمشده مي رقصد
در پرده هاي مبهم پندارم
پاييز اي سرود خيال انگيز
پاييز اي ترانه محنت بار
پاييز اي تبسم افسرده
بر چهره طبيعت افسونكار
امشب
در کُنجِ بسترِ تب آلودم
یادواره ی غزل هایِ کهنه را ،
به سوگ می نشینم ...
امشب
در اوهامِ فرسوده ی خویش ،
بی آنکه نایِ سخن باشدم به تن ،
از خویش می گریزم
و با تو می پیوندم
ای ماهِ در پیاله ی حوضچه !