قبل از #تُ ،
من آنقدرها هم
زندگی نکردهام …
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی آنقدرها
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
با تو
زمستان
آنقدرها هم سرد نبود...!
#مهران_رمضانیان
دل دادگی آنقدرها هم که فکرش
را می کردیم ساده نبود ..
ساده نیست ...
دل که می دهی
انگار خودت را دو دستی
تقدیمِ او - یِ قصه کرده ای ..
بخندد.. می خندی
اشک بریزد... اشک نمی ریزی.. سِیل می باری...
سرد باشد..تابستان با همه ی گرمایش به حالت برف می بارد ..
.
و انـتـــظار
امان از این انتظار کــِ می شود
کارِ هر روزه که هیچ
کارِ هر ثـانیه ات
ســـاده نیست ... !
دل دادگی آنقدرها هم که فکرش
را می کردیم ساده نبود ..
ساده نیست ...
دل که می دهی
انگار خودت را دو دستی
تقدیمِ او - یِ قصه کرده ای ..
بخندد.. می خندی
اشک بریزد... اشک نمی ریزی.. سِیل می باری...
سرد باشد..تابستان با همه ی گرمایش به حالت برف می بارد ..
.
و انـتـــظار
امان از این انتظار کــِ می شود
کارِ هر روزه که هیچ
کارِ هر ثـانیه ات
ســـاده نیست ... !
آنقدرها هم که سختش میکنند ، نیست !
امشب را با خدا رفیق باش
خدا پشت تمام آرزوهای تو ایستاده
حرف هایت را
آرزوهایت را
با زبان خودت ، بی پرده به او بگو
شاید در " تقدیرت " نوشته باشد
هر چه خودش بخواهد ...
زنهاوقتی کم سن وسالن عشق برایشان همه چیزاست...
آب ونان،خواب وخوراک...
چشمشان رابه روی نقطه ضعف های طرف مقابل میبندند...
همین که عاشقشان باشدکفایت می کند...
دلشان گرم بوسه های یکهویی،قهر وآشتی کردن ها وهمه این دیوانگی های عاشقانه میشود...
امازنهاهرچه سنشان بالاتربروداولویت رابطه برایشان امنیت میشود نه عشق...
به دنبال یک تکیه گاه میگردند...
کسی که شایدآنقدرهاهم عاشق نباشدولی خوب بلداست اضطراب یک زن راآرام کند...
زنهابرای اشکهایشان،دلتنگیهای گاه وبی گاهشان یک درک مردانه میخواهند...
دلشان میخواهدچشم هایشان راببندندوبرای لحظاتی همه ترس شان راآینده بسپارندبه یک آغوش مردانه...
زنهابرای دنیای عمیق وبزرگشان یک مردبزرگ میخواهند...
این اصلا خوب نیست که میگویندمردهاتاابدیک پسربچه می مانند.
#DF
کاش دوست داشتنت
به مانند حرفهایی که در دهان مردم
می پیچد و دست به دست
می رسد به تمام شهر
می پیچید در دهانشان
شهر پر می شد از تو
و من پیروز میدان می آمدم
میان جمعیت برایت دست تکان می دادم
و فریاد می زدم
دیدی؟ گفته بودم دیوانه ام!
گفته بودم تو را میخواهم!
کاش دلهره هایم
رسوایم می کرد!
رسوایی گاهی آنقدرها هم بد نیست
وقتی پای یک تو در میان باشد
و یک منِ آواره ی عاشق
رسوایی معنا ندارد!
کاش می توانستم تمام قد
رو به روی چشمانت به ایستم!
نگاهت کنم
چشمانم را ریز کنم
نزدیکتر بیایم
و آرام بگویم
من عاشقِ
تو هستم
می فهمی؟
. . .
دوستان اين متنو خودم نوشتم!!لطف کنين بخونين وبرداشت ونظرتونو در موردش بگين!!!
"روي خطی ايستاده ام که امتداد آن با خط طلوع خورشيد زاويه ی صفر ميسازد!!
وخورشيد هرچه بيشتر سرک ميکشد به سمت غروب ،
سايه ام سنگين تر ميشود به روی دوش زمين!!
تا آنجا که زمين کنار ميزند بار اين سياهی را ازپشتش؛
سايه ام در تار وپودم حلول ميکند دوباره!!
هرشب کالبدم هرچه زشتی ست را به زباله دانی زمين ميريزدو
هر صبح دوباره به من برميگردد!!!
وميان اين همه روشنی زخم عميقم پوزخند ميزند به اين توهم سپيد!
انگار يک جا اين يک تکه سپيدروحم را جا گذاشته باشم،
خلا آن هر روز زير شعاع نوری يک ذره بين بيشتر به چشم مي آيد!!
نه اينکه وقتی خورشيد به استقبال طلوع ماه ميرود تکه ي گم شده ام ديگر نباشد،
فقط کمی به چشم نمی آيد!!
من به اندازه ي طول يک سپيده دم فرصت دارم به دنبالش گوشه کناره های گذشته ام را بگردم !!
گذشته اي که از يک ثانيه پيش شروع ميشود تا يک قرن پيش،تا تولد اولين سايه...
گويی شيطان با ناخن هاي تيزش يک تکه از روحم را بکند ودر کيف دستی اش بگذارد!!
کيف دستي اش فکر ميکنم طلايی باشد!
وحالا هرروز آرام در خيابان ها قدم ميزند
ازکنار آدم هايی عبور ميکند که تکه روحشان در کيف دستی اش خاک ميخورد
وشايد ديگر آنقدرها عجيب نباشد که هر صبح چشمکی حواله ی خورشيد کند...
آدم های ضعیف را دوست ندارم..آنهایی که زانوی غمشان همیشه در بقچه ای زیر بغلشان است تا فورا بازش کنند...زندگی آنقدرها هم جدی نیست که بخاطر بازیهایش از آن سیر شویم...زندگی ادامه دارد...!
حق با کشیش ها بود گالیله !
زمین آنقدرها هم گرد نیست !
هر کس میرود دیگر باز نمیگردد . . .