چیزی نخواهم گفت باور کن گاهی سکوت
آیینهی داد است...!
#علیرضا_آذر
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی آیینهٔ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
نقش او در دل چه زیبا مے نشست
سنگدل آیینهٔ ما را شکست
آینه صد پاره شد در پاے دوست
باز در هر پاره عکس روے اوست
آینه درعشق بازے صادق است
آینه یڪ دل نه، صد دل عاشق است
#هوشنگ_ابتهاج
•
گر من سخن نگویم
در وصفِ روی و مویت
آیینه ات بگوید پنهان
که بی نظیری ..️
- سعدی
♡
✿ کپشن خاص ✿
- مگر میشود
صدایم کنی و برگهایِ پاییزی به آغوش درخت باز نگردند؟؟!
مگر میشود
نگاهت کنم و زمین بر آسمان نبارد؟!
بیا بیشتر عاشق هم باشیم تا شب سُرمهیِ عشق را به چشمانش بکشد..
تا ماه موهایِ خورشید را تویِ آیینهیِ صبح ببافد..
تا بهار رویِ زخمهای پاییز شکوفه بپاشد..
بیا بیشتر عاشق هم باشیم
بیا نظمِ جهان را به هم بزنیم!
#صفا_سلدوزی
زن محبت را تلافی میكند
خستگی را ترمه بافی میكند
زن درخشان میكند الماس را
زن تجلی میدهد احساس را
زن، گل و آواز شبنم، با هم است
زن، پر از سجاده و ابریشم است
دسترنجِ جسم ما، جانِ زن است
نیمی از آیینهی عرفان، زن است
زن فقط آویزهی آغوش نیست
زن همین یك گوشوارِ گوش نیست
بلبلان، آواز در گُل یافتند
شاعران، در زن، تكامل یافتند.
" تقديم به مهربانوهاي یه جمله
فرصت ِ آیینهها در پشت در ماندهست
روشنی را میشود در خانه مهمان کرد
میشود در عصر آهن آشناتر شد
سایبان از بید مجنون،
روشنی از عشق
میشود جشنی فراهم کرد
میشود در معنی یک گل شناور شد
بگذار برایت چای بریزم
امروز به شکل غریبی خوبی
صدایت نقشی زیباست بر جامهای مغربی
و گلوبندت چون کودکی بازی میکند زیر آیینهها ..
و جرعهای آب از لب گلدان مینوشد ..
بگذار برایت چای بیاورم ،
راستی گفتم که دوستت دارم ؟
گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم ؟
حضورت شادیبخش است مثل حضور شعر
و حضور قایقها و خاطرات دور ..
بگذار تا قسمت کنم تنهاییام را
هرگز ننوشم تلخ دیگر چاییام را
آیینهام؛ زیباییام را از تو دارم
من با تو پیدا میکنم زیباییام را
بر قلب آتش میزنم همچون سیاوش
پروانه حسرت خورده بیپرواییام را
از سیب سرخ خواهشم آدم که نگذشت
حالا دوباره خواهش حوّاییام را...
تکرار کردم... رد نکن... از حُسن، دور است
بر صخره میکوبی دل دریاییام را؟!
پس من کجا؟ پس من چرا؟ پس من چگونه؟
شیرینیام... عذراییام... لیلاییام را...
شاید که تیغی و ترنجی لازمت هست
باور کنی تا شدّت شیداییام را
شاید بفهمی حال من را، شاید این بار
پیراهنت حاشا کند رسواییام را...
کابوسها
محصول بیداری است
وقتی که جدی میشود هر چیز
وقتی خرید خانه رؤیاییترین حرف است
وقتی برای درک باران وقت کم داریم
وقتی سر آیینهها را شیره میمالیم
وقتی سلام ساده هم گیر هزاران شرط بیربط است.
کابوسها
فرزند ذهن ماست.