وقتی یکیو واقعا دوست داشته باشی تمام اخلاقای گوهش تبدیل به احسنت میشه
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی احسنت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت :
محبوب تو زیباست ، قشنگ است ، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند :
احسنت ، صحیح است ، صحیح است
روزی شخصی از کودکی خردسال پرسید :
مسجد این محل کجاست فرزندم ؟
کودک گفت :
انتهاى همين كوچه به چپ برويد ، آن جا گنبد مسجد را خواهی دید
کودک را گفت : احسنت بر تو اى فرزند
من هم اکنون در آنجا مجلسى دارم ، بيا و بر سخنانم گوش فرا ده
کودک پرسید : مجلس بحث تو چه باشد
گفت : راه بهشت را بر مردم نشان دهم
کودک خندید و گفت :
تو راه مسجد را ندانى چگونه راه بهشت را به مردم نشان میدهی!
مهارت مدیریت خشم
خشم یک جور هیجانه، هیجانی طبیعی، هیجانی داغ و قرمز، هیجانی که وقتی سراغمون میاد، یک جور انرژی مضاعف توی بدن ایجاد میشه که انگار بدن رو به سمت دفاع از خودش سوق میده ،دفاع از حمله ای بیرونی، چه حمله ای فیزیکی و چه حمله ای روانی! اوضاع توی حمله های فیزیکی که مشخصه، اما حمله های روانی، مثل توهین ها، تحقیرها، ضایع شدن حقمون و به خطر انداختن موقعیت من ، می تونه علامت خطر برای فعال شدن این انرژی قدرتمند باشه. پس بنابراین خشم،برای نوع بشر( یا هر موجود دیگه) اثر بقا داره، و ما اگر خشمگین نشیم ، نمی تونیم از خودمون دفاع کنیم، و وقتی نتونیم از خودمون دفاع کنیم، از بین می ریم! پس ما حق داریم خشمگین بشیم، و از این حس به نحو احسنت ، جهت ادامه زندگی مون استفاده کنیم! پس چرا داریم مدیریت این هیجان رو آموزش میدیم؟! چون این هیجان هم مثل تمام هیجانهای دیگه ، باید از راه درستش ابراز بشه تا آسیب نزنه، نه به من ، و نه به دیگری! مشکل اصولا از جایی شروع میشه ما زیاد از حد این حس رو تجربه می کنیم، دم به دیقه! هر کی هر چیزی میگه، هرکی ، هر کاری می کنه من رو خشمگین می کنه! خب همونطور که گفتیم وقتی آدمها تحقیر و توهین می کنند و یا حقمون رو می گیرن ، ما می تونیم خشمگین باشیم، اما اگر تمام رفتارهای آدمهای اطراف رو تحقیر و توهین برداشت می کنیم، یعنی یک جای کار ،گیر اساسی داره، و اونجا، جایی هست که نقاط حساس من زیادن، و هر کی با فشار اون نقطه باعث میشه جیغ من به هوا بره ، فکر می کنم همه دنیا منو تحقیر می کنند ، نادیده می گیرن و میخوان حقم رو بخورن! و قطعا تو همچین دنیایی ، من باید با فریاد ، فحاشی، شکستن ، و کتک زدن، حقم رو از همه پس بگیرم. چون من پوست من انقدر نازک شده که تحمل نزدیک شدن هیچ عاملی، حتی کوچکترین عامل دردناک رو نداره، پوست روانی من ، همون عزت نفس معیوب رو میگم، همون نفسی که شدیدا زخمیه هیچ کس نمی تونه بهش دست بزنه. بهتره که نگاه کنیم و ببینیم که چه چیزهایی ما رو خیلی بهم می ریزن، اونها رو پیدا کنیم و بدونیم که اونها همون چیزهایی هستند که ما درون خودمون مشکلی اساسی می دونیم ، و درون خودمون هنوز باهاش کنار نیومدیم، و اونها زخم های ما رو تشکیل میدن ، زخم هایی که به جای معالجه و درمانشون، روشون رو پوشوندیم تا یادمون برن، اما آدمها با لمس اونها به ما نشون میدن که زخم ها هنوز هستند و باید براشون کاری کرد.
روانشناس فرنوش خالدی
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.
این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرابا قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوَش دل، پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد
سهراب سپهری
نامه:
شروع کن یک قدم با تو تمام گام های مانده اش با من !!!
پروردگارت باتومی گوید:
تورادر بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود رابه من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا من خداییم را خوب می دانم
تو دعوت کن مرا برخود
به اشکی … به یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را
بجو مارا
توخواهی یافت
تو عاشق می شوی برما
وعاشق می شوم برتو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم..خدایی عالمی دارد...
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم براسب های خسته درمیدان
تورادربهترین اوقات آوردم
قسم برعصر روشن
تکیه کن برمن
قسم برروز هنگامی که عالم رابگیرد نور
قسم براختران روشن اما دور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان مارا...
که می گوید که توخواندن نمی دانی ؟
توبگشا لب....
توغیرازما مگرخدای دیگری داری...؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن باخدای خود...
تو غیر از ما چه می جویی ؟
تو با هر کس به جز با ما چه می گویی ؟
وتوبی من چه داری ؟ هیچ!!
بگو با ما چه کم داری عزیزم؟هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه ودریا را
وخورشید وگیاه ونوروهستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
برخودم احسنت می گفتم
توئی زیباتر ازخورشید زیبایم
تویی والا ترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب ترین مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را...؟؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد...؟؟؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم من تورا ازدرگهم راندم...؟
اگردرروزگار سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده ی من هیچ آوردم ؟؟
که می ترساندت ازمن ؟
رها کن آن خدای دور
آن نا مهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت … خالقت
اینک صدایم کن مرا به قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام
آیا عزیزم حاجتی داری؟
توای ازما کنون برگشته …
کلام آشتی را تو نمی دانی؟
ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند...؟
بخوان ما را بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضوئی کن خجالت می کشی از من... ؟
بگوجز من کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است...
برای درک آغوشم
شروع کن یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من... !!
M
بعد که مُردم، همه یادم کنند - ایرج میرزا
طبع من این نکته چه پاکیزه گفت
سهل بود خوردن افسوسِ مفت
مردم این ملک ز که تا به مه
هیچ ندانند جز احسنت و زه
هرکسی اندر غم جان خودست
فارغ از اندیشة نیک و بدست
بعد که مُردم، همه یادم کنند
رحمت وافر به نهادم کنند
زانچه پس از مرگ برایم کنند
کاش کمی حین بقایم کنند
دل به کف غصه نباید سپرد
اول و آخر همه خواهیم مر د