چشم‌‌هات رو برای چی می‌بندی؟ فقط می‌سوزن؛ مگه نه؟ می‌بندی اما هنوز هم همین‌جایی. روزهای زیادی قطره قطره آب شدی، فقط برای اینکه به اون لجن‌زار نریزی و بیش‌تر از این گند برنداری. اما هنوز هم همین‌جایی. از ناتوانی پاهات راضی‌ای؟ وقتی که نمی‌تونی با دست‌هات فقط دو ثانیه بیشتر حمل کنی؟ وقتی که همیشه باید بایستی، و توی جیب‌ها رو بگردی، تا ببینی به اندازه‌ی کافی برای ادامه دادن آرام‌بخش همراه داری؟ وقتی که می‌خندی و از صداش اذیتی؟ خوبه؟ دوستش داری؟ به اندازه‌ی کافی ازش لذت می‌بری؟ اینطوری می‌خوایش؟ "چه انتظاری داشتی"؟ چشم‌هات رو برای چی می‌بندی؟