آدما به تو وفادار نیستن به نیازاشون وفاداران

.࿐

آدم ها به تو وفادار نیستند به نیاز هاشون
از تو وفادارن وقتی نیازاشون تغییر کنه
وفاداریشون هم تغییر میکنه.

ˡⁱᶠᵉ ᵃˡʷᵃʸˢ ᵖʳᵉˢᵉⁿᵗˢ ⁱᵗˢ ʰᵃʳᵈᵉˢᵗ ᵇᵃᵗᵗˡᵉˢ ᵗᵒ ⁱᵗˢ ˢᵗʳᵒⁿᵍᵉˢᵗ ˢᵒˡᵈⁱᵉʳˢ

زندگی همیشه سخت ترین جنگ هاشو تقدیم قوی ترین سربازاش میکنه‌‌

.࿐

✿ کپشن خاص ✿

تو رابطه ها، یه تفکر غلط اینه که وقتی طرف ناراحته و تو خودشه، شما هم فرض میکنید خودشو گرفته و تحویل نمیگیره، و شما هم در ازاش قهر میکنید و سرد جوابشو میدین، در حالی که اون آدم دقیقا اون لحظه حالش خوب نیست و نیاز به توجه بیش از حد شما داره، اگه خوب بود که اونطوری نبود. اگه فقط وقتی خوبه شمام باهاش خوبید که هفت پشت غریبه هم همین کارو براش میکنه.

یه فرقی باید بین شما و غریبه ها باشه...

تو رابطه‌ها یه تفکر غلط اینه کـه: وقتی طرف، تو
خودشه و ناراحته شما هم فرض می‌کنید
خودشو گرفته و تحویل نمی‌گیره! و شمــا هم در
ازاش قهر می‌کنید! و "سرد" جوابش‌رو می‌دین
در حالی‌که اون آدم دقیقا اون لحظه حالش
خوب نیست و نیاز به توجه بیش‌از حد شما داره
اگه خوب بود که اونطوری نبود! اگه فقط وقتی‌که
خوبه شما هم باهاش خوبید که هفت پشت
"غریبه" هم این کارو براش می‌کنه یه فرقی باید
بین شما و غریبه‌ها باشه بالاخره!

عاشق آن لحظه ام ❣
که کنارت هستم...❣
کودک درونم ❣
ازاشتیاق باتوبودن میخواهد ❣
زمین و زمان را به هم بریزد...

بعضے آدما بہ شما وفادار نیستن
بہ نیازهاے خودشون ڪہ توسط
شما برآورده میشہ، وفادارن..
بہ محض اینڪہ نیازاشون
عوض شہ تغییر مے ڪنن ...

❣

همیشه اینجوری نگاهم میکنه...همینجوری سرد ...درست بعد از اون ضربه ای که خورد!
باهام بحث میکنه...هرروز هرشب...یه اهنگ یه متن یه عکس یه جمله که میخونه و یاده اون میافته!
بهم میگه:اینطورفکر نکن که من ازرفتنش اذیت میشم..نه!من فقط حس میکنم که یه احمق فرض شدم..یه ساده لوح..یکی که صادقانه عشقش رو بیان کرد ولی.....!
باافسوس ودلسوزی نگاهش میکنم...یه زهر خند میزنه و میگه:برا من دل نسوزون!
یه ابروم میپره بالا...این دخترهمیشه چشمای ادما رو قشنگ میخونه!
_میدونی چراهیچوقت ندیدمش از نزدیک؟
زل میزنم تو چشماش..پوزخندمیزنه؛چشماش پرازغم میشه:اون بهترازخودم منو میشناخت!
نمیخواست دروغ بودن حرفاشو ازچشماش بخونم!
+میتونی بهش فکر نکنی؟
سرشو میاره بالا..موهای کوتاهش که یادگاره همون روزاست رو ازروی چشماش کنارمیزنه...چشمای قهوه ای رنگش رو ریز میکنه و پوزخند میزنه!
_البته که میتونم...من اونقدر ضعیف نیستم که بخوام به خاطرگذشته ای که تموم شده افسوس بخورم...من غرورم نشونه گرفته شد...اماساختمش..مغرور سرشو بالا میگیره وادامه میده...من قویتر ازین حرفام...چشماش پرازاشک میشه ...بغض میکنه . ..داد میزنه خودم غرور خودمو با هر دفعه گریه کردنم نشونه میگیرم...لعنت بهش..لعنت!
باخودش میخونه:قراره تو وعشق مااین نبودکه دنیامو تنهابذاری بری...بگیری ازم قلب واحساسمو خودت قلبتو جابذاری بری...!
_ولی دلم براش تنگ شده...خیلی زیاد!اون هیچوقت عادی نشد برام...هیچوقت به نبودنش عادت نکردم ...حتی حالا که خودش نیست...هرچیزی منو یادش میندازه....دوباره چشماش پراز غم میشه...باحقارت به خودم نگاه میکنم...به خودم که بایه چهره ی داغون ترازهمیشه روبه روش وایستادم..به چشمای غمگینم نگاه میکنم...تنهاتراز هرروزباز باخودم حرف زدم...راهمو کج میکنم سمت دنیام!
من تاقبل ازون اتفاق دیوونه نبودم!

سلام
میخوام این متن انقدر بچرخه تا برسه به دست خودش...
خسته نباشید بهت میگم آقای مهران مدیری.
چه مریضا که زیر دست جراحا الکی پاره شدن و دوخته شدن که فقط پول بدن
چه آدمایی که با ذوق زیبا شدن رفتن زیر تیغ و واسه همیشه زشت شدن
چه مریضا که به خاطر سهل انگاری اورژانسا تو راه بیمارستان دیگه هیچوقت چشاشونو باز نکردن
چه مریضا که به خاطر توجه نکردن به تخصص بیهوشی به خواب رفتن و هیچوقت بیدار نشدن
چه مریضا که اعضاشونو به خاطر بی لیاقتی بعضی دکترا واسه همیشه از دست دادن و مصنوعیشو جایگزین کردن
و چه مریضا که.... و .. و... و...
ممنون که همیشه حرف دل مردم رو نیازاشون و کمبودهای جامعه رو بیان میکنی تا مردم به این دردهاشون که هیچوقت دوا نشده حداقل بخندن.
ممنونیم ازت آقای مهران مدیری

امان از درک نشدن
امان از بی کسی
امان از دست رفتن
امان از تمام شدن
امان از سینه سوخته
امان از گریه های بی صدا ، بغض های شبانه
امان از دل
امان از نماز های از دست رفته
امان از نافرمانی خالق
امان از نارضایتی پروردگار
امان از اطاعت نکردن خدا
امان از نگاه های معنی دار خدا
امان از زندگی بی خدا
امان از دوست داشتن نفس
امان از آرزوهای بر باد رفته
امان از غفلت
امان از زمان به جوی رفته
امان از ثانیه ها ، دقیقه ها ، عقربه ها ، ساعت ها
با این همه گناه ، خدا فقط نگاهم میکنه اگرچه فکر میکنم از صبرخداست درحالی که درعذاب بی توجهی خدا گرفتارم
از وقتی تصمیم گرفتم به دستوراتش اهمیت ندهم خدا بدجوری به زمینم زد
فهمیده ام که درزندگی باید با او به جایی رسید نه بی او
خیلی دوستم داره منم دوستش دارم ولی دلمو بیشتر هه
فهمیدم که نمیتونم باهاش بجنگم پس بهتره وقتم رو صرف جنگیدن با دل کنم
تا وقتی از خودمان نگذریم زندگی به همین بی مزه گیست که میبینید
پر از بغض
پر ازاشک
یاد دوران کودکی بخیر


امان از ...
بی خیال من که چیزیم نیست

( اگه دوست داشتی تایید کن)