ببینین دنیا چقد کوچیکه !
این زن و شوهر بعداز سالها متوجه شدن که قبل از ازدواجشون به طور تصادفی با هم عکس مشترک گرفتن!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ازدواجش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
سلام
خدایا شکرت
منم به نفع پسران عزیز ایرانی و برای تسهیل وام ازدواج و خدمات دیگر دولت و ازدواجشون و همچنین کاهش توقع بعضی دختران میرم روسیه.
دوستان دوستون دارم فعلا روسیه بهم نیاز داره
کاری ندارین بای!
من تو این گروه قصد ازدواج پیدا کردم
کی قصد ازدواجشو گم کرده بیاد بدم بهش
بابا ترو خدا هواستون به قصد ازدواجتون باشه
دیگه....
من اینجا قصد ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﮐﯽ ﻗﺼﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺶ ﺭﻭ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ " ﺑﯿﺎﺩ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻡ !
ﺑﺎﺑﺎ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺧﺪﺍ حـﻮﺍﺳﺘﻮﻥ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺯﺩﻭاﺟﺘﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ؟!
همسرم خواست با زن ديگري براي شام بيرون بروم ! ! !
پس از سالها زندگي مشترك، همسرم از من خواست كه با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت كه مرا دوست دارد ولي مطمئن است كه اين زن هم مرا دوست دارد. و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن ديگر كه همسرم خواست با او بيرون برم، مادرم بود. او 19سال پيش بيوه شده بود ولي مشغلههاي زندگي و داشتن 3فرزند باعث شده بود كه من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم و...با نگراني از من پرسيد مگر چه شده؟ نگران شدهبود، گفتم: به نظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود اگر امشب با هم باشيم...جمعه عصر وقتي براي بردنش ميرفتم كمي عصبي بودم، او جلوي در خانه ايستاده بود و لباسي را پوشيده بود كه در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهرهاي روشن همچون فرشتگان به من لبخند ميزد. وقتي سوار ماشين شد گفت به دوستانش گفته كه امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته بودند...به رستوراني رفتيم كه خيلي لوكس نبود اما جاي دنجي بود. وقتي منو را نگاه ميكرد، لبخند حاكي از رضايت را بر چهرهاش ميديدم...
به من گفت وقتي كوچك بوديم و با هم رستوران ميرفتيم، او بود كه منوي رستوران را ميخواند...من هم گفتم حالا وقتش رسيده كه تو استراحت كني و بگذاري من اين لطف را در حق تو انجام دهم...هنگام صرف شام گپ و گفت صميمانهاي داشتيم...آنقدر حرف زديم كه سينما را از دست داديم...وقتي او را به خانه رساندم گفت كه باز هم با من بيرون خواهد آمد به شرط اينكه او مرا دعوت كند و من هم قبول كردم...
چند روز بعد مادرم در اثر يك حمله قلبي درگذشت، كمي بعدتر پاكتي حاوي كپي رسيدي از رستوراني كه با مادرم آن شب غذا خورديم به دستم رسيد. همراه با يادداشتي كه به آن ضميمه شده بود: نميدانم كه آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2نفر پرداخت كردهام يكي براي تو و يكي هم براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد آن شب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم. آن هنگام بود كه دريافتم چقدر اهميت دارد كه به موقع به عزيزانمان بگوييم كه دوستشان داريم و زماني كه شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم...به نظرم هيچ چيز در زندگي مهمتر از خداوند و خانواده نيست، زماني كه شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود...»