مردي از اهل مصر خوشه انكوري نزد فرعون آورد و خواهش كرد تاآن را مرواريد سازد.فرعون آن را كرفت و به درون خانه خود رفت و در اين انديشه بود كه جطور خوشه انكور را ميتوان جواهر كرد؟در اين هنكام شيطان به خانه فرعون آمد و درب را كوبيد .فرعون صدا زد كيست؟
شيطان جواب داد خاك بر سر خدايي كه نمي داند در بشت درب خانه اش جه كسي است!شيطان داخل شد و خوشه انكور را از دست فرعون كرفت و اسمي از اسمهاي خداوند را بر آن خواند و آن خوشه جواهر شد!
و كفت :اي فرعون!انصاف بده من با اين فضل و كمال شايسته بندكي نبودم ولي تو با اين جهل و ناداني ادعاي خدايي ميكني؟
فرعون برسيد:جرا آدم را سجده نكردي و از دركاه قرب خدا رانده شدي؟
شيطان جواب داد زيرا ميدانستم كه صلب آدم كسي مثل تو عنصري بليد به وجود خواهد آمد!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی اسمي
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
يک روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از سرکار به خانه باز ميگشت، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده و ترسان در برف ايستاده. اسميت از ماشين پياده شد و خودش را معرفي کرد و گفت من آمدهام کمکتان کنم. زن گفت صدها ماشين از روبروي من رد شدند، اما کسي نايستاد، اين واقعاً لطف شماست.
وقتي اسميت لاستيک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسيد: من چقدر بايد بپردازم؟
اسميت پاسخ داد: شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در چنين شرايطي بودهام؛ روزي شخصي پس از اينکه به من کمک کرد، گفت اگر واقعاً ميخواهي بدهيات را بپردازي، بايد نگذاري زنجير عشق به تو ختم شود.
چند مايل جلوتر، زن کافه کوچکي را ديد و داخل شد تا چيزي ميل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما نتوانست بيتوجه از لبخند شيرين زن پيشخدمت باردار بگذرد، او داستان زندگي پيشخدمت را نمي دانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهميد، وقتي پيشخدمت برگشت تا بقيه صد دلار را بياورد، زن بيرون رفته بود، درحاليکه روي دستمال سفره يادداشتي گذاشته بود.
وقتي پيشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش حلقه زد؛ در يادداشت نوشته بود : شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين موقعيت بودهام؛ يک نفر به من کمک کرد و گفت اگر ميخواهي بدهيات را به من بپردازي، نبايد بگذاري زنجير عشق به تو ختم شود.. همان شب وقتي زن پيشخدمت به خانه برگشت، درحاليکه به ماجراي پيش آمده فکر ميکرد به شوهرش گفت: دوستت دارم اسميت! همه چيز داره درست ميشه!!