به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
#وحشیبافقی
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی اسیرم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
چرا میگین کراش زدم رو کسی وقتی که وحشی بافقی زیبا و شاعرانه میگه:
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد..
غلط است اینکه گوید بدلی ره است دل را
دل من ز غصه خون شد،دل او خبر ندارد :)
. .
شاعر میگه که :
من به بند تو اسیرم تو ز من بیخبری؟
آفرین...معرفت این است که ز من میگذری.
#شهریار
من به بند تو اسیرم تو ز من بیخبری؟
آفرین...معرفت این است که ز من میگذری.
شهریار
#شبتون_در_پناه_حق
فکر تو پیرم کرد...
بهونه گیرم کرد...
از همه سیرم کرد...
فکرت اسیرم کرد...
#عکسنوشته
باختہ ام بہ خمار چشمانت
ڪہ اینگونہ اسیرم ڪرد!
❣
✨
بـه غـم کسی اسیرمـ
کـه ز مـن خبر نـدارد
عجب از محبت مـن
کـه در او اثـر نـدارد
غلط است هر کـه گوید
کـه بـه دل رهست دل را
دل مـن ز غصه خون شـد
دل او خبر نـدارد
خدا کند که کسی بی قرار من باشد
کسی که تا دم آخر کنار من باشد
من از دل سفری پرملال می آیم
کجاست آنکه در این راه یار من باشد؟
کسی که هر نفس پاکش آبروی من است
کسی که هر قدمش اعتبار من باشد
رفیق بی کلک جاده های تنهایی
شریک خستگی روزگار من باشد
همان گلی که در این راه زرد می شکفد
کسی که وقت تکیدن بهار من باشد
همان کسی که اگر کوله بار من خالی ست
تمام من! همه دار و ندار من باشد
در این قفس چه اسیرم! چقدر بی تابم!
چه می شود که شبی هم قطار من باشد؟
نمانده فاصله ای، پای ایستگاه ای کاش
عزیز گمشده چشم انتظار من باشد...
#محسن_نقدی
ای جان ز غمت غرق خیالات محالم
ای کاش بدانی ز چه حالی به چه حالم
صد پاره شد این دل ز بس او را تو شکستی
گر از تو ننالم تو بگو از که بنالم ؟
فریاد ز بی مهری ات ای یار ستمگر
بیداد کز عشقت شده ام شهره ی عالم
حق داشتی از من بگریزی که توماهی
من همچو یکی برکه که گِل گشته زلالم
دریای جنوبی تو که نیلی و قشنگی
من ساحل گِل گشته ی دریای شمالم
تندیس قشنگی تو که از جنس طلایی
اما من بیچاره تَرَک خورده سفالم
هستی تو نهالی که شکوفا شده گُل هاش
من همچو درختی که ز بس سوخت زغالم
تو حور و پری هستی و جای تو بهشت است
من اهل جهنم ...نبوَد برتو مجالم
دیگر تو بگو چیستی و من چه ام ای دوست
هستی تو به از آنچه بگویم به مثالم
اما نبود حق که اسیرم کنی آنگاه
از خویش برانی و کنی قصد قِتالم
کردی تو مرا غرق به دریای وجودت
آنگاه نهادی تو به دل رنج و ملالم
آخر ز خدا ترس ، جفا کم کن و بگذر
بر من تو دمی تا که ببینی به چه حالم
دوستت دارم..چرایش پای تو،
ممکنش کردم،محالش پای تو
میگریزی از من و احساس من
دل شکستن هم ،گناهش پای تو
آمدی آتش زدی بر جان من
درد بی درمان گرفتن هم،دوایش پای تو
من اسیرم در میان آن دو چشم
قفل زندان را شکستن هم،سزایش پای تو
سوختم،آتش گرفتم زین سبب
آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو
پای رفتن هم ندارم من،از کوی دلت
پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو...