ما انسانهایی هستیم
که اشکهایمان را پنهان میکنیم
ما حتی خندههایمان را هم پنهان میکنیم
ما آن اسبهای مسابقه هستیم
که پس از شکست باز هم از دویدن
دست نمیکشیم.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی اشکِ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
حرفهای نگفته و نزده، اشک میشن و جاری میشن. کاش گوش شنوایی واسه اشکهام بودی حالا که نیستی و حضور نداری تا حرفهام رو بشنوی.
اشکهای
نریخته
شده،
ممکن
است
انسان
را
فاسد
کند!
میگفت "حس میکنم درونم چند نفر وجود دارند؛ یک نفر بلند میخندد و دیگری تلخ اشک میریزد و سومی به هیچچیز اهمیت نمیدهد".
اشکهام رو میریزم ولی در آخر با خودم میگم همهی قدمهایی که تا به الان برداشتم قدمهای بزرگی بودن. راه افتادم در حالی که نمیتونستم به چیزی جز سیمخاردارهایی که به پاهام فرو رفته بودن فکر کنم. حتی هنوز هم وقتی سر برمیگردونم به جای رد پا رد خون میبینم، ولی ادامه میدم. به رفتن و خون ریختن ادامه میدم.
در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد
همچنان در آتش مِهرِ تو سوزانم چو شمع
گر کُمیتِ اشکِ گُلگونم نبودیِ گرمرو
کِی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع؟
در میانِ آب و آتش همچنان سرگرمِ توست
این دلِ زارِ نزارِ اشکبارانم چو شمع
در شب هجران، مرا پروانهٔ وصلی فرست
ور نه از دَردَت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمالِ عالمآرایِ تو روزم چون شب است
با کمالِ عشقِ تو در عینِ نُقصانم چو شمع
کوهِ صبرم نرم شد چون موم در دستِ غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدارِ تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفَرازم کن شبی از وصلِ خود ای نازنین
تا مُنَوَّر گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مِهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل، کِی به آب دیده بنْشانم چو شمع
03/05/17
22:22..
از دور بغلت میکنم، آروم و بیصدا، دستهام رو مثل یه حصار دور تنت میپیچم، که مبادا تیکهتیکههای قلبت از هم بپاشه. سرم رو نزدیک گوشت میآرم، زمزمه میکنم: غصه نخوریها، همه چی درست میشه. شاید باورش سخت باشه، شاید این جملهها مثل مرهمی باشن که روی زخمِ عمیقت جواب نمیده. میدونم، هر شب با اشکهایی که نمیریزی خفه میشی و هر روز رو با یه لبخند خالی از دل، میگذرونی. ولی یک روز میرسه، همون روزی که فکر میکنی هیچوقت نمیآد، همهی این غمها، این بغضها، توی خاطراتت محو میشن. اون روز، همین لحظههای شکستگی برات میشه یه نشونه، که چطور توی تاریکترین شبها هم خودت رو نگه داشتی.
میگفت حس میکنم درونم چند نفر وجود دارند، یک نفر بلند میخندد و دیگری تلخ اشک میریزد و سومی به هیچچیز اهمیت نمیدهد.
«پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی»
«پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی»
که اشکهای تو
در چشمهای من بود.
#شاپور_بنیاد
. .
گاهی حال آدم بدون دلیل خوب نیست،
بدون دلیل گوشهگیر شده است،
بدون دلیل اشکهایش بغض شده است،
بدون دلیل تنهایی مدتی عادتش شده است،
بدون دلیل است اما تو باور نکن...!
این حال بیدلیل حاصل خستگی روزهایی است که سخت جنگیده و کم نیاورده.
اینها خستگیهای دَر نشده است.
اگر کسی کنارت حالش بیدلیل خوب نیست، بغلش کن... همین!
اون از زیادی قوی بودن اندکی خسته شده است.