. کپشنِ خاص .
ما که اطفالِ این دبستانیم
همه از خاکِ پاکِ ایرانیم
گر رسد دشمنی برای وطن
جان و دل رایگان بیفشانیم
#نوید_محمدزاده
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی اطفال
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
خاطره ای از یک پزشک متخصص اطفال
من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم.
سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛
کنار بانک دستفروشی بساط باطری ، ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.
دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.
آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.
جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛
او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!
گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.
(دو ریالی صلواتی موجود است)
باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم
مراجعه کردند و به آنها هم...
گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟
با کمال سادگی گفت:
۲۰۰ تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.
مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و حرص زدم ،دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد،
در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم .
احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم .
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم . این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.
من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم...
به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟ گفت: خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم.
گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر. نمیدانید چقدر ثواب دارد!
صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.
دگرگون شده بودم ،
ما کجا اینها کجا؟!
از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار
مطبم نوشتند با این مضمون؛
دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،
اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:
گفت باور نمی کردم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفت این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش ..
▁
راستى یك سوال :
شغل شما چیه؟
امروزغیرطبیعی تشنه شدم
تازه فهمیدم براثرتشنگی،
قدرت بدنی تحلیل رفته
وچشمان انسان تارمی شود!
حال فرض کن درصحراباشی،
تشنگی غلبه کرده باشد
در میدان جنگ باشی
خانواده ات آن سوی صحرا چشم به راهت باشند
زخم خورده باشی
وخونریزی خود دلیل جدا برای کم شدن سوی چشم باشد
صدای فریادازتشنگی واضطراب اطفال...
صدای تیغ ونیزه...
صدای شیهه اسبان
صدای عربده مشتی حیوان صفت...
صدای بگدارید من هم ضربه ای بزنم!
نه چشم ها خوب می بیند
ونه گوشها درست صداها را تشخیص می دهند
تا بدانی در اطرافت چه می گذرد
وخانواده ات در چه وضعی هستند
آنجاست که فقط یک جمله باید گفت:
یاغیاث المستغیثین.....
«ما كه اطفال اين دبستانيم»
از كتاب و قلم گريزانيم
غالباً تخس و لوس و بي ادبيم
موي ژوليده و پريشانيم
اول ترم فكر شيطنتيم
آخر ترم درس مي خوانيم
موقع امتحان پايان ترم
بس كه درمانده و پشيمانيم،
خيره بر برگه بغل دستي
لاجرم مثل فكس مي مانيم!
بي هدف مي رويم دانشگاه
ارزش علم را نمي دانيم
بعد طي مدارج عالي
لنگ شغلي شريف مي مانيم
عوض حرفه اي درآمد زا
در مسنجر تمام شب ON ايم!
سالها لنگ مدركي هستيم
تا كه اقوام را بچزانيم
خانه از پاي بست ويران است
بس كه در بند نقش ايوانيم
دی، کودکی بدامن مادر گریست زار/کز کودکان کوی، بمن کس نظر نداشت
طفلی، مرا ز پهلوی خود بیگناه راند /آن تیر طعنه، زخم کم از نیشتر نداشت
اطفال را بصحبت من، از چه میل نیست /کودک مگر نبود، کسی کو پدر نداشت
امروز، اوستاد بدرسم نگه نکرد /مانا که رنج و سعی فقیران، ثمر نداشت
دیروز، در میانهٔ بازی، ز کودکان /آن شاه شد که جامهٔ خلقان ببر نداشت
من در خیال موزه، بسی اشک ریختم /این اشک و آرزو، ز چه هرگز اثر نداشت
جز من، میان این گل و باران کسی نبود /کو موزهای بپا و کلاهی بسر نداشت
آخر، تفاوت من و طفلان شهر چیست /آئین کودکی، ره و رسم دگر نداشت
هرگز درون مطبخ ما هیزمی نسوخت /وین شمع، روشنائی ازین بیشتر نداشت
همسایگان ما بره و مرغ میخورند /کس جز من و تو، قوت ز خون جگر نداشت
بر وصلههای پیرهنم خنده میکنند /دینار و درهمی، پدر من مگر نداشت
خندید و گفت، آنکه بفقر تو طعنه زد /از دانههای گوهر اشکت، خبر نداشت
از زندگانی پدر خود مپرس، از آنک /چیزی بغیر تیشه و گهی آستر نداشت
این بوریای کهنه، بصد خون دل خرید /رختش، گه آستین و گهی آستر نداشت
بس رنج برد و کس نشمردش به هیچ کس /گمنام زیست، آنکه ده و سیم و زر نداشت
طفل فقیر را، هوس و آرزو خطاست /شاخی که از تگرگ نگون گشت، بر نداشت
نساج روزگار، درین پهن بارگاه /از بهر ما، قماشی ازین خوبتر نداشت
(خداییش هم گریه داره هم لایک)
هرکی عاشق پروینه لایک کنه
تـو هم تلخ بودی
تلــخ !
درست مثل قطره های فلج اطفالی
كه در كودكی به خوردم می دانند !
غافل از اینكه این بار
تلخی تــو دلم را فلــج كرد ...!