✿ کپشن خاص ✿
- شب است و آنچه دلم کرده آرزو اینجاست
ز عمر نشمرم آن ساعتی که او اینجاست..
#ملک_الشعرایبهار
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی الشعرای
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل 🤍
- ملک الشعرای بهار
اندوه من این است که در دفتر شعرم
یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم ...
#ملک_الشعرای_بهار
#mim.
در غمش هر شب
به گردون پیک آهم میرسد
صبرکن ای دل!
شبی آخر به ما هم میرسد
#ملک_الشعرای_بهار
امروز سالگرد درگذشت علامه اقبال #لاهوری، سهراب #سپهری، ملک الشعرای #بهار و روز #سعدی است. امروز شاعرانهترین روز سال است. هوا هم!
✿ کپشن خاص ✿
شب فراق، تو گویی شبان پیوسته است!
که زلفِ هر شبی اندر شب دگر بسته است
دل از تمام علایق گسستهام که مرا
خیال ابروی او پیش چشم، پیوسته است
نه خنجر و نه کمانست ابروان کجش
که در فضیلتِ رویَش دو خط برجسته است
ز سبز برگ خط البته آفتی نرسد
به گلبنی که برو صدهزار گل، رسته است
ز دولت سر عشقِ تو زندهام، ور نه
هزار بار فزون مرگم از کمین جسته است
مباش تند و مغاضب که نعمت دو جهان
نتیجهی رخ خندان و طبع آهسته است
ز روی درد نگه کن به شعر من، کِاین شعر
تراوش دل خونین و خاطر خسته است...
#ملک_الشعرای_بهار
سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است.
استاد شهریار در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند.
خراب از باد پائيز خمارانگيز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خدايا خاطرات سرکش يک عمر شيدايي
گرفته در دماغي خسته چون خوابي پريشانم
خيال رفتگان شب تا سحر در جانم آويزد
خدايا اين شب آويزان چه مي خواهند از جانم
پريشان يادگاريهاي بر بادند و مي پيچند
به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم
خزان هم با سرود برگ ريزان عالمي دارد
چه جاي من که از سردي و خاموشي ز مستانم
سه تار مطرب شوقم گسسته سيم جانسوزم
شبان وادي عشقم شکسته ناي نالانم
نه جامي کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودي کو برآيد از سر شوريده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وي
به اشک توبه خوش کردم که مي بارد به دامانم
گره شد در گلويم ناله جاي سيم هم خالي
که من واخواندن اين پنجه پيچيده نتوانم
کجا يار و دياري ماند از بي مهري ايام
که تا آهي برد سوز و گداز من به يارانم
سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
شب پائيز تبريز است در باغ گلستانم
گروه کودکان سرگشته چرخ و فلک بازي
من از بازي اين چرخ فلک سر در گريبانم
به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بي حاصل
به چرخ افتاده و گوئي در آفاقست جولانم
چه دريايي چه طوفاني که من در پيچ و تاب آن
به زورقهاي صاحب کشته سرگشته مي مانم
ازين شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگين
چه مي گويم نمي فهمم چه مي خواهم نمي دانم
به اشک من گل و گلزار شعر فارسي خندان
من شوريده بخت از چشم گريان ابر نيسانم
کجا تا گويدم برچين و تا کي گويدم برخيز
به خوان اشک چشم و خون دل عمريست مهمانم
فلک گو با من اين نامردي و نامردمي بس کن
که من سلطان عشق و شهريار شعر ايرانم