هر حکایت دارد آغازی و انجامی
جز حدیث رنج انسان،
غربت انسان ...
آه! گویی
هرگز این غمگین حکایت را
هر چه باشد، نهایت نیست ...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی انجامی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
تفنگت را زمین بگذار!
برای ما قسم خوردی!
قسم خوردی ز نام ما، ز حق و احترام ما،
قسم خوردی حفاظ جان ما باشی!
تفنگت را زمین بگذار! سهم ماست آزادی!
که حق ماست شرعا، منطقا، این ظلم را محکوم و این اجبار را، تحقیر را محکوم و این تزویر را محکوم سازیم و... تو هم باید؛
کنار مردمت باشی!
تو باید یار ما، همراه ما، دستان قدرتمند ما باشی!
تفنگت را زمین بگذار! من مردم! چرا من را؟ تو باید ظلم را، ایرانفروشان را،
تو باید دشمنان خاک ایران را،
تو باید درد را سرکوب میکردی! نه من را
من! منی را که؛
هزاران درد و ظلم و بی سرانجامی،
تورم، فقر، غارت، رنج و ناکامی
تمام سهمم از ایران شد و گفتم نه! من مجرم شدم حالا؟!
تفنگت را زمین بگذار،
دفاع از خویش و از حق گر گناه است این زمان، هیهات از این ذلت!
گنهکارم؟ بیا و همگناهم باش
به خونم تشنهاند اینها،
من ایرانم! پناهم باش...
#نرگس_صرافیان_طوفان
✿ کپشن خاص ✿
وقتی تصمیم می گیری
یک احساس را
به سرانجامی به نام " ازدواج " برسانی،
اولین حرکت مفید این است که
از خودت بپرسی
آیا واقعاً باور داری که تا سنین پیری از سخن گفتن با این زن، لذت خواهی برد؟
سخن گفتن؛ و نه همخوابگی!
تمامی مسائل دیگر در ازدواج
موقت و گذرا است.
تا زمانی که دو نفر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن دارند، می شود به عمر ارتباطشان امید داشت.
#فردریش_نیچه
شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید
در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامیها
بخت برگشته ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها
دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وارهم از خامیها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه گمنامیها
نشود رام سر زلف دل آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامیها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامیها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامیها
(استاد شهریار)