بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها...
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست...
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی اندیشم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
گذشته ی من گذشت!
حتی میتوانم بگویم در گذشت!
و من برایش ماهها و روزها سوگواری و سکوت کردم!
خاطراتم را زیر و رو کردم!
و " ای کاش " های فراوان گفتم!
ولی دیگر بس است!
من به آرزو های شیرین می اندیشم!
من به شروعی دیگر می اندیشم.......
خدایا..........
به امید خودت شروع می کنم.........
دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده
.
برای شیطنتـــــــ های بی وقفه،بی خیالی هر روزه،
.
ناز و کرشمه ی من و آیینه،خنده های بلنــــد و بی دلیل،
.
برای آن احساساتــــــــ مهار نشدنی…
.
.
حالا اما… دخترکــــــــــ حساس و نازک نارنجی درونم
چه بی هوا این همه بزرگـــــــ شده..
.
چه قدی کشیده طاقتم… ضرب آهنگ قلبـــ♥ـــــم
چه آرام و منطقی میزند…!
.
چه شیشه ای بودم روزی، حالا اما به سختـــــــ شدن
هم رضا نمیدهم،به سنگـــــــ شدن می اندیشم
اینگونه اطمینانش بیشتــر است!!!
.
جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را
قهوه های تلــــخ و پر سکوتــــــــ امروز گرفته است.
.
.
این روز ها لحن حرف هایم آنقــــــدر جدی شده
که خودم هم از خودم حسابـــــــ میبرم…
.
در اوج شادی هم قهقهه سر نمیدهم و به لبخندی
اکتفا میکنم…چه پیشوند عجیبی است کلمه ی خانــم،
.
همین که پیش اسمت می نشیند تمام
سرخوشی و بی خیالیت را از تـــو میگیرد
.
و به جایش وزنه ی وقـــــار و متانتــــــــ را
روی شانه ات میگذارد،نه اینکه این ها بد باشد،
.
نه، فقط خدا کند وزنشان آنقـــــدر سنگین نشود
.
که دخترکـــــ حساس و شیرین درونم
زیر سنگی بمیرد
به جنگ که فکر میکنم
زخمی می شوم
به کویر که فکر می کنم
تــَرَک برمى دارم
به آسمان که فکر مى کنم
پایین مى افتم
و هر وقت به جنگل مى اندیشم
گله اى گوزن ها از رویم رد مى شود
جرأت فکر کردن به تو را ندارم
“دریا”
نام عمیقى براى یک معشوقه است
و من
هیچوقت شنا کردن بلد نبوده ام . . .
کفشهایم را میپوشم و در زندگی قدم میزنم
من زنده ام و زندگی
ارزش رفتن دارد
آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم
گوش ناامیدی را کر کند
خوب میدانم که گاه کفشها،
پاهایم را میزند، میفشرد و به درد میاورد
امامن همچنان خواهم رفت
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد
ماندن در کار نیست
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده نامعلوم
نمی اندیشم
ولی این را میدانم؛
گذشته با آینده یکسان نیست
زندگی نه ماندن است نه رسیدن
زندگی به سادگی رفتن است
به همین راحتی،
زندگی چقدر آسان است…
زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد،،،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ…
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﮐﻠﯿﺪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ
قصد داشتم دست اتفاق را بگيرم؟؟ تا نيفتد ! اما امروز فهميدم که اتفاق خواهد افتاد،**
اين ما هستيم که نبايد با او بيفتيم ...!
((روزگارتان پر از اتفاقات قشنگ))
دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده
برای شیطنت های بی وقفه،بی خیالی هر روزه،
ناز و کرشمه ی من وآیینه
خنده های بلندو بی دلیل،
برای آن احساسات مهار نشدنی…
حالا اما…
دخترک حساس و نازک نارنجی درونم
چه بی هوا این همه بزرگ شده..
چه قدی کشیده طاقتم..
ضرب آهنگ قلبم چه آرام و منطقی میزند…!
چه شیشه ای بودم روزی،
حالا اما به سخت شدن هم رضا نمیدهم،
به سنگ شدن می اندیشم
اینگونه اطمینانش بیشتر است!!!
جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را قهوه های تلخ و پر سکوت امروز گرفته است.
این روز ها لحن حرف هایم آنقدر جدی شده که خودم هم از خودم حساب میبرم…
در اوج شادی هم قهقهه سر نمیدهم و به لبخندی اکتفا میکنم…
چه پیشوند عجیبی است کلمه ی خانم…
همین که پیش اسمت می نشیند تمام سرخوشی و بی خیالیت را از تو میگیرد
و به جایش ..
وزنه ی وقار و متانت را روی شانه ات میگذارد،
نه اینکه این ها بد باشد،
نه ..
فقط خدا کند وزنشان آنقدر سنگین نشود
که دخترک حساس و شیرین درونم
زیر سنگینی اش
دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده
برای شیطنت های بی وقفه
بی خیالی هر روز
ناز و کرشمه ی منو آینه
خنده های بلند و بی دلیل
حالا اما …
دخترک حساس و نازک نارنجی درونم
چه بی هوا این همه بزرگ شده..
چه قدی کشیده طاقتم …
ضرب آهنگ قلبم چه آرام و منطقی میزند
چه شیشه ای بودم روزی …
حالا اما به سخت شدن هم رضا نمیدهم
به سنگ شدن می اندیشم
اینگونه اطمینانش بیشتر است
جای بستنی یخی های دوران کودکیم را قهو های تلخ و پر از سکوت امروز گرفته
این روزها لحن حرفهایم آنقدر جدی شده که خودم هم از خودم
حساب می برم
در اوج شادی هم قهقه سر نمیدهم و به لبخندی اکتفا میکنم …
اینگونه اطمینانش بیشتر است …
چندگاهیست وقتی می گویم:
«اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن»
با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد
چندگاهیست وقتی می گویم: «صلواتک علیه و علی آبائه »
به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم
چندگاهیست وقتی می گویم: «فی هذه الساعة»
دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای
چندگاهیست وقتی میگویم: «و فی کل الساعة»
دلم نمی سوزد که همه ساعاتم ازآنِ تو نیست
چندگاهیست وقتی می گویم: «ولیا و حافظا»
احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم، کنار من ایستاده و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است
چندگاهیست وقتی می گویم: «و قائدا وناصرا»
به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمیزند
چندگاهیست وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا»
یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی
چندگاهیست وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا»
یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین، من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم
چندگاهیست وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا»
به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو ،طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم
اما چندگاهیست دعای فرج را چندبار می خوانم...........
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد، هم اشکم بریزد، هم در جست و جویت باشم، هم سرپرستم باشی، هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم وهم احساس کنم خدا در نزدیکی من است...
و باز هم با شرم می گویم : اللهم عجل لولیک الفرج
آری
آغاز دوست داشتن است
گرچه
پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
دلم گرفته و باید سریع گریه کنم
چنان گرفته که باید فجیع گریه کنم
امامزاده ؟ نه .. امشب به این می اندیشم
که با خدا و بدون شفیع گریه کنم
نشسته پشت دو پلکم هزار اقیانوس
رها کنید مرا تا وسیع گریه کنم
نه دردهای دلم در غزل نمی گنجند
نمی شود بنشینم بدیع گریه کنم
آهای مرد عرب سر ز چاه بیرون کن
دلم گرفته کجای بقیع گریه کنم
{ احسان پرسا }