هر چند که گرد من برانگیخته ای
باران بلا بر سر من ریخته ای
چون اشک مرو ز پیش چشمم که هنوز
چون ناله به دامان دل آویخته ای
#هوشنگ_ابتهاج
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی انگیخت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم
خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم
دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز
خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم
با گریه خونین من و خنده مهتاب
آب رخی از شبنم و گل ریخته بودیم
از چشم تو سرمست و به بالای توهمدست
صد فتنه ز هر گوشه برانگیخته بودیم
زان پیش که در زلف تو بندیم دل خویش
ما رشته مهر از همه بگسیخته بودیم
#شهریار
دو قدم مانده
که پاییز به یغما برود
این همه رنگ قشنگ
از کف دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود...؟!
#یغما_گلرویی
✨
دو قدمـ مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِقشنگ از کف ِدنیا برود
هر که معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل ِتنها بـه چه شوقی پی ِ یلدا برود
دو قدم مانده
که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِقشنگ
ازکف ِدنیا برود . . .
هرکه معشوقه برانگیخت
گوارایش باد
دل ِتنها به چه شوقی
پی ِیلدا برود؟
خداوند گفت :
- دیگر پیامبری نخواهم فرستاد ، از آن گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند .
و آن گاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد .
پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود . عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند .
و خدا گفت :
- اگر بدانید ، حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد .
خداوند رسولی از آسمان فرستاد .
باران ، نام او بود .
همین که باران ، باریدن گرفت ، آنان که اشک را می شناختند ، رسالت او را دریافتند ، پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .
خدا گفت :
- اگر بدانید ، با رسول باران هم می توان به پاکی رسید .
خداوند پیغامبر باد را فرستاد تا روزی بیم دهد و روزی بشارت . پس باد ، روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند ، روزی در خوف و روزی در رجا زیستند .
خدا گفت :
- آن که خبر باد را می فهمد ، قلبش در بیم و امید می لرزد و قلب مومن این چنین است .
خدا گُلی را از خاک برانگیخت تا معاد را معنا کند .
و گُل چنان از رستخیز گفت که از آن پس هر مومنی که گلی را دید ، رستاخیز را به یاد آورد .
خدا گفت :
- اگر بفهمید ، تنها با گُلی قیامت خواهد شد .
خداوند یکی از هزار نامش را به دریا گفت . دریا بی درنگ قیام کرد و سپس چنان به سجده افتاد که هیچ از هزار موج او باقی نماند . مردم تماشا می کردند ، عده ای پیام دریا را دانستند ، پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند که هیچ از آن ها باقی نماند .
خدا گفت :
- آن که به پیغمبر آب ها اقتدا کند به بهشت خواهد رفت .
و به یاد دارم که فرشته ای به من گفت :
- جهان آکنده از فرستاده و پیغمبر و مرسل است اما همیشه کافری هست تا باران را انکار کند و با گل بجنگد ، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر ....
داستان بسیار زیبای دو پسر حضرت آدم(ع)
و داستان دو پسر آدم را بدرستی برایشان بخوان ؛
هنگامی که هر یک از آن دو قربانیی پیش داشتند ، پس، از یکی از آن دو پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد .
قابیل گفت :حتما تو را خواهم کشت ؛
هابیل گفت :خداوند فقط از تقوا پیشگان می پذیرد.
اگر تو دست خود را به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی ، من دستم را به سوی تو دراز نمی کنم تا تو را بکشم چرا که من ؛ از خداوند ، پروردگار جهانیان می ترسم .
من می خواهم تو با گناه من و گناه خودت به سوی خداوند بازگردی ، ودر نتیجه از اهل آتش باشی ، واین است سزای ستمگران .
پس نفس اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد ، و وی را کشت و از زیانکاران شد .
پس ، خداوند زاغی را بر انگیخت که زمین را می کاوید ، تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادرش راپنهان کند .
قابیل گفت : وای برمن ، آیا عاجزم از اینکه مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم ؟ پس از پشیمانان گردید .
صدق الله العلی العظیم
" قرآن مائده 27 - 31 "
وقتی یکی رو "دوست داشته" باشی...
.
.
.
.
.
.
معمولی ترین "حرفاش" ناراحتت میکنه...
و بی ربط ترین رابطه هاشم "حسادتتُ" برانگیخته میکنه...!!!
گاهی من آنقدر درگیر پست ها و متن هایم در صفحات مجازی می شوم؛
که از خواندن روزانه چند خط قرآن یا کتب روایی،غافل میشوم؛
و در پایان روز،میبینم که حتی یک دهم وقتی که در فضای مجازی بودیم،در فضای قرآن و حدیث نفس نکشیدم...
آنقدر که آنلاین بودم و اولین نفر پست های دیگران رالایک کردم؛
به فکر نماز اول وقت نبودم...
آنقدر درگیر جذب حداکثری شدم که فراموش کردم "اخلاص" و "عبودیت" رمز برکت در کارهایمان است...
آنقدر که به فکر آبروی خود،و برانگیختن تشویق دیگران و تائید کردن هایشان بودم،
به فکر رضایت صاحب زمانمان نبودم...
آنقدر مدام فکرم مشغول عکس پروفایل بود؛
غافل شدم از اینکه پیش اماممان چه وجهه ای دارم و وضعیتمان، نامه ی اعمالمان پیش او چگونه است...
آنقدر در این فضا وقتمان را با انبوهی از جمعیت گذراندیم،فراموش کردیم تنهایی و غربت امام زمانمان را...
آن چنان حضور در این فضا را برای خود لذت بخش کردیم،که کم کم غافل شدیم از لذت مناجات و درددل خصوصی با مولا...
خدایا مارا به حال خودمان واگذار مکن
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران
(شفیعی کدکنی)