حدس اینکه دلدار رقیبی را دوست دارد به خودیِ خود بسیار دردناک است، اما شنیدنِ تفصیلِ اعتراف به این عشق، از زبانِ معشوقهای که آدمی میپرستد شاید اوجِ درد باشد.
. #سرخ_و_سیاه
. #استاندال
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی اوجِ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
کمی تحمل کن ؛
دردهایی را که هربار با سماجتِ بیشتری قلب آرامشت را نشانه می گیرند
غصه هایی را که از در و دیوار ، می بارند
و مشکلاتی را که دست از سرِ آسایشت بر نمی دارند .
باور کن که اوضاع ، همیشه به یک منوال نمی مانَد
شاید امروز همان روزی که می خواستی نبود ،
و هیچ چیز ، به گونه ای که تو انتظار داشتی پیش نرفت
ولی روزهای خوب ، در راه اند
قوی باش و مصمم تر از قبل ، برای حالِ خوب و آرزوهایت تلاش کن
و فراموش نکن که خدا همیشه در اوجِ سختی و مشکلات ، از راه می رسد و برایت معجزه می کند .
کمی تحمل کن
همه چیز ، درست خواهد شد ...
- نرگس صرافیان طوفان
اونجا که میخوای بهش پیام بدی ولی فکر
میکنی اونقدری که تو دوست داری باهاش
حرف بزنی، اون دوس نداره؛ همونجا اوجِ غمه...
تو اوجِ روزایی که قلبم درد داشت، تو مرحمم بودی :)
.࿐
و آغوش تو بود
که ثابت کرد
گاهـی
در حصـارِ دستانِ کسی بودن،
میتواند
اوجِ آزادی باشد.
#رکسانا_احمدشاهی
یکی از دارک ترین قسمتای رپ
اونجاس که سورنا میگه :
"توی اوجِ لذتم،
عروسکم میشکست"
شده ام هیتلری که شاعر بود !
بس که اطراف من ، تناقض هست
چون عزادارِ مست ، می خندم !
بس که در حالِ من ، تعارض هست
خواستم تا کمی نفس بکشم ؛
در هوایی که سخت ، مسموم است
خواستم تا که شاد باشم در ؛
خانه ای که نشاط ، مذموم است
قول دادم که کوچ خواهم کرد
در قفس بودم و نمی دیدم !
تا به خود آمدم که ویرانم ؛
چاره ای چون نبود ؛ خندیدم ...
گاه همچون فرشته آرام و
گاه مانند یک دراکولا ...
دلقکی گشته ام برایِ خودم
دلقکی با کت و کلاه و عصا ...
باید از خاکِ خویش برخیزم
همچو ققنوس اوجِ ویرانی
قصه آغاز تازه می خواهد !
از دلِ مغز های زندانی ...
نرگس صرافیان طوفان
درزمانی که همه دوست داشتن را گذاشته اند
برای سی سالگی...
من تورا،هجده ساله واردوست دارم.
پرشور و سرتَقانه...
من تورا دراوجنوجوانی وبین گیر ودار نماندن ها،ونخواستن هامیخواهم.
#سودابه_رنجبر
واژه ی عجیبیست....
"لیاقت" را میگویم
گاهی من ندارم
گاهی تو نداری
و گاهی نایاب میشود لابلایِ تمامِ آدمهای شهر...
گاهی در اوجِ خوشی،
آنجا که زمین و آسمان هم برایمان میرقصند
آنجا که ستاره ها به یُمنِ خوش بودنمان،
چشمک میزنند
پشتِ پا میزنیم به خوشبختی مان...
تمامِ تلاشمان را میکنیم،
تا بی لیاقتیمان را ثابت کنیم به زمین و زمان
که ما ظرفیتمان همین است
که ما یک عُمر میدویم به سمتِ خوشبختی،
اما همین که سراغمان آمد،
پشتمان را میکنیم و محلش نمیگذاریم
محلش نمیگذاریم تا سالها بعد،
از لابلای دفترِ خاطراتمان بیرون بیاوریمش و
سطر سطر آن روزها را،
با یک ای کاش شروع میکنیم
ای کاش عاقل بودم
ای کاش عاقل بودم
همیشه نداشتنِ لیاقت،
سهمِ آدمهای اطرافمان نیست،
گاهی خودمان،
میشویم نالایق ترین آدمِ روی زمین...
همان جا که خوشبختی برایمان دست تکان میدهد و ما،
عینِ خیالمان نیست که نیست...
و آغوش تو بود
که ثابت کرد
گاهـی
در حصـارِ دستانِ کسی بودن،
میتواند
اوجِ آزادی باشد .️