(اونروز به رفیقی میگفتم
سخته خیلی سخت
ولی اگه آسون هم بدست بیاد کِیفشو نداره
حداقل برای مایی که همیشه جنگیدیم
حتی برای کوچیکترین خواستههامون
کِیفشو نداره!)
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی اونروز
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
رابطه این نیست که من ۵۰ بذارم توام ۵۰ بذاری من یه روز حالم خوب نیست ۲۰ میذارم اونروز تو ۸۰ بذار.
شماهم سال ها پیش برنامه رادیو هفت رو که از شبکه آموزش پخش میشد، دنبالش میکردید؟! حس میکنم من خیلی از روزای خوبمو تو اونروزا جا گذاشتم، وسط شبای پاییز و زمستون که تا راس 00:00 شب بیدار میموندیم تا تموم بشه و ببینیم تیتراژ اخر مال کدوم خوانندهس.. :))
#رادیو_هفت
اون پسره که سال ۹۱ باهاش رفتم نمایشگاه کتاب هم مسیج داد اونروز
ینی میخوام بگم اگه کسی هست توو زندگیتون که توو این شرایط هم مسیج نداده دیگه منتظرش نباشید
✿ کپشن خاص ✿
میگم دلبر
از بقیه که تاریخ تولدمو بپرسی
قد و قواره مو که نگاه کنی
شناسنامه مو که ببینی
همه یه تاریخ مشترک از چندسال پیش رو میگن!
اما از خودم که بپرسی آدرس اونروز عصری رو بهت میدم که بآ چشمآت خندیدی و منو به دنیآیِ روشنِ خوشبختی آوردی!
دلبَر
من متولد هزآر و روشن چشمآیِ تواَم!
همه یک روز میفهمن چقدر بی سر و صدا حواسمون بهشون بوده اونروز یا با خوشحالی داری تعریف میکنی یا با بغض
چقدرحسه بدیه وقتی کسیوازدست میدی تازه بعدش میفهمی که چقدربودنش قشنگ بوده!
چقدرناراحت کنندس وقتی بعدیه بحث میگه خدافظ وتواونجامیفهمی چراهیچوقت تومکالماتش نمیگفت:بای!
چقدربده اونجاکه دلت آشوب میشه ونمیدونی چی بگی که غرورت اون زیر میراله نشه!
چقدربده وقتی چشماتومیبندیومیگی:من نمیگم بروتاتوتمومش کرده باشی؛امایادت نره اونروزکه گفتی:هستی؟
گفتم:تاکی؟
گفتی:تا آخرش....!
گفتم: آخرش کجاس؟
گفتی:قیامت..
گفتم :توچطور؟
گفتی:تاتهش هستم.
تهش شداینجا..قیامتت شد دنیا..ومن شدم تنهای تنهای تنها!
#بانـــــــــــــــوچ
شما یادتون نمیاد !
منم یادم نمیاد !
میگن دخترا اونروزا کیلیپس نداشتن :o
عجایب هفتگانه:
اقا دیروز یه پسر رو دیدم نه ابرو برداشته بود نه جیغ میزد و نه کفش پاشنه تق تق داشت یعنی منو میگی سریع رفتم یه کاغذ قلم اوردم ازش امضا بگیرم .......الان هم به عنوان یادی از اونروز امضاشو زدم به دیوار اتاقم ...روانی هم خودتی دوست داشتم.
عمه مون چند روزه تو خونشون یه سری تعمیرات ساختمانی دارند و چندتا کارگر افغانی اونجا کار میکنند، یکی از کارگرها 18سالشه به اسم سعید!
اونروز یکی دیگه از کارگرها گفته سعید 2،3 رو نمیتونه بیاد چون بابا شده!!! یه مقدار که بیشتر توضیح داد معلوم شده بالاخره بعد از 4سال به یاری خدا بچه دار شدند!تازه 3سال هم قبلش نامزد بودند!یعنی وقتی 11سالش بوده!
من الان با توجه به سنم دچار دوگانگی شخصیتی شدم... O_o