یه روزی میاد تو خونمون
کنار هم نشستیم
یهو میبینیم دختر کوچولومون
بااصوات نامفهومی
صدامون میکنه
میریم سمتش
میبینیم دسته مبل گرفته
و رو پاهای تپلش ایستاده
تو میری سمتش
بلندش میکنی
میبوسیش
میگی قوربون عروسک بابا بشم
ک بزرگ شده میخواد راه رفتن
یاد بگیره
بعد دوتاییمون
دستاشو میگیریم
و میخوایم اولین قدمای زندگیشو
یادش بدیم
چ روزی بشه اون روز