دیگران دل میبرند
•اما تو جانم میبری ای یار
تو چه کرده ای با جهان
•که از همه عالم سری یار
سیل زیبایی چشم های
•عاشق کشت باخودش برد
مرا این سو آن سو..! ..️•
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی باخودش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
همه ی ما یکیو داریم
ک نه باخودش میتونیم باشیم
نه باغیر خودش!..
همیشه اینجوری نگاهم میکنه...همینجوری سرد ...درست بعد از اون ضربه ای که خورد!
باهام بحث میکنه...هرروز هرشب...یه اهنگ یه متن یه عکس یه جمله که میخونه و یاده اون میافته!
بهم میگه:اینطورفکر نکن که من ازرفتنش اذیت میشم..نه!من فقط حس میکنم که یه احمق فرض شدم..یه ساده لوح..یکی که صادقانه عشقش رو بیان کرد ولی.....!
باافسوس ودلسوزی نگاهش میکنم...یه زهر خند میزنه و میگه:برا من دل نسوزون!
یه ابروم میپره بالا...این دخترهمیشه چشمای ادما رو قشنگ میخونه!
_میدونی چراهیچوقت ندیدمش از نزدیک؟
زل میزنم تو چشماش..پوزخندمیزنه؛چشماش پرازغم میشه:اون بهترازخودم منو میشناخت!
نمیخواست دروغ بودن حرفاشو ازچشماش بخونم!
+میتونی بهش فکر نکنی؟
سرشو میاره بالا..موهای کوتاهش که یادگاره همون روزاست رو ازروی چشماش کنارمیزنه...چشمای قهوه ای رنگش رو ریز میکنه و پوزخند میزنه!
_البته که میتونم...من اونقدر ضعیف نیستم که بخوام به خاطرگذشته ای که تموم شده افسوس بخورم...من غرورم نشونه گرفته شد...اماساختمش..مغرور سرشو بالا میگیره وادامه میده...من قویتر ازین حرفام...چشماش پرازاشک میشه ...بغض میکنه . ..داد میزنه خودم غرور خودمو با هر دفعه گریه کردنم نشونه میگیرم...لعنت بهش..لعنت!
باخودش میخونه:قراره تو وعشق مااین نبودکه دنیامو تنهابذاری بری...بگیری ازم قلب واحساسمو خودت قلبتو جابذاری بری...!
_ولی دلم براش تنگ شده...خیلی زیاد!اون هیچوقت عادی نشد برام...هیچوقت به نبودنش عادت نکردم ...حتی حالا که خودش نیست...هرچیزی منو یادش میندازه....دوباره چشماش پراز غم میشه...باحقارت به خودم نگاه میکنم...به خودم که بایه چهره ی داغون ترازهمیشه روبه روش وایستادم..به چشمای غمگینم نگاه میکنم...تنهاتراز هرروزباز باخودم حرف زدم...راهمو کج میکنم سمت دنیام!
من تاقبل ازون اتفاق دیوونه نبودم!
آدمهاوقتی می آيند
موسيقی شان راهم باخودشان می آورند
ولی وقتی میروند
با خودنمی برند!
آدمهامی آيند و می روند
ولی دردلتنگی هايمان
شعرهايمان
روياهای خيس شبانهمان میمانند
جا نگذاريد
وقتی که میرویددیگر
به خواب،خاطرهےآدم برنگرديد
یه سوالی ذهنمو درگیر کرده
.
.
اونی که اولین بار تخم مرغو کشف کرده باخودش چی فکر کرده؟
اِاِاِ یه چیزی از مرغ افتاد ...به نظرخوش مزه میاد :/
لذتهای زندگی:
هوای توی گل فروشی
.
دیرمیرسی سرکار و رییس هنوز نیومده.
خنکی اون طرف بالش
اسم عطر تو بپرسن…
لیسیدن انگشتهای پفکی
وقتی نوزادی انگشتتو محکم بگیره
بوی تن نوزاد…
وقتی خوابی یکی پتو بندازه روت
مغز کاهو…
حرف زدن بچه باخودش وقتی داره تنهایی بازی میکنه
اخر سفر بشینی همه عکس هایی رو که گرفتی نگاه کنی
وقتی کسی بهت میگه صدای خندت رو دوست داره
وقتي خندت مي گيره و خندتو نگه مي داري
بچه ها بازیشونو نگه دارن تا از کوچه رد بشي
با پاي برهنه روي شن هاي خيس ساحل قدم مي زني
بوي چمن خيس…
زندگی رو ساده بگیرین و از اين همه لذت هاي كوچك زندگي خوشبختي رو احساس كنيد..
لذتهای زندگی:
هوای توی گل فروشی؛
خاروندن ردکش جوراب؛
خنکی اون طرف بالش؛
اسم عطر تو بپرسن؛
لیسیدن انگشتهای پفکی؛
وقتی نوزادی انگشتتو محکم بگیره؛
بوی تن نوزاد؛
وقتی خوابی یکی پتو بندازه روت؛
مغز کاهو؛
حرف زدن بچه باخودش وقتی داره تنهایی بازی میکنه؛
اخر سفر بشینی همه عکس هایی رو که گرفتی نگاه کنی؛
وقتی کسی بهت میگه صدای خندت رو دوست داره؛
وقتي خندت مي گيره و خندتو نگه مي داري؛
بچه ها بازیشونو نگه دارن تا از کوچه رد بشي با پاي برهنه روي شن هاي خيس ساحل قدم مي زني
بوي چمن خيس...
زندگی رو ساده بگیرین و از اين همه لذت هاي كوچك زندگي خوشبختي رو احساس كنيد..,, واسه هرکی میتونی بفرست تا از زندگیش و زیبایی هاش لذت ببر
انصاف نیست که رفتن آدم هاباخودشان باشد,فراموش کردنشان باما...
خوشبختی یعنی :
هوای توی گل فروشی؛
خاروندن ردکش جوراب؛
دیرمیرسی سرکار و رییس هنوز نیومده؛
خنکی اون طرف بالش؛
اسم عطر تو بپرسن؛
لیسیدن انگشتهای پفکی؛
وقتی نوزادی انگشتتو محکم بگیره؛
بوی تن نوزاد؛
وقتی خوابی یکی پتو بندازه روت؛
مغز کاهو؛
حرف زدن بچه باخودش وقتی داره تنهایی بازی میکنه؛
اخر سفر بشینی همه عکس هایی رو که گرفتی نگاه کنی؛
وقتی کسی بهت میگه صدای خندت رو دوست داره؛
انقد بخندی تا دلت درد بگیره؛
بچه ها بازیشونو نگه دارن تا از کوچه رد بشی
زندگی رو ساده بگیری...
اعتراف میکنم بیشترشون برام اتفاق افتاده ...
ولی تا حالا بهش فکر نکرده بودم ...
خدایا ... ما چقدر ناشکریم ...
خواب تورا باخودش برد نازنینم
قصه ام راکه تمام نکرده بودم هنوز
همان بهتر که نشنیدی مترسک قصه را آخرسر به آتش کشیدند
چون با تمام چکاوک ها،کبوترها وکلاغ ها دوست شده بود