تمام زنان خراسان شاعر زاده میشوند...
حتی پیش از آنکه خواندن و نوشتن بلد باشند
قافیه میشوند
چشمانشان ترانه میبارد...
چه هنگام دوشیدن گوسفندان،چه زمان تکان دادن گهواره و حتی نیمه شب ها زمانیکه آهسته غصه هایشان را غزل میبافند...
تمام زنان خراسان آغشته به شعرند...
#مهسا_گلدی_پور
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بافند
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
این جهان
پر از صدای حرکت پاهای مردمیست ،
که همچنان که تو را می بوسند ؛
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند ..!
#فروغ_فرخزاد
✿ کپشن خاص ✿
اعتماد نکن! اینجا از کلاف اعتمادت کلاه میبافند برای خودت. آنقدر بلند که چشمهایت را بپوشاند و نبینی که تا چه اندازه غرق شدهای.
اینجا برای اعتماد آدمها ارزشی قائل نمیشوند، اینجا برای آدمها ارزشی قائل نمیشوند...
خیالت از انصافِ هیچکس راحت نباشد! اینجا مدتهاست که اصول انسانیت را نقض کردهاند و هیچکس به هیچ اصلی پایبند نیست. که اعتماد میکنی و ضربه میخوری و درد میکشی و توضیح میخواهی و توجیه میشوی. که آنقدر خستهات میکنند تا اینکه درها و پنجرهها را میبندی، تنظیم میشوی روی حالت پرواز، گوشهایت را میگیری و دلت را خوش میکنی به امنیت ممتدِّ بیخبری و فریاد میزنی؛ هرچه باداباد! خانهی هر آنکه بیانصاف شد آباد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
و از تمام #تُ تنها شب
برایم مانده است،
و چشم هایم!
که خیالت را بهم می بافند..
. .
بعضی مردها عجیب مردند
سخت و مغرور هستند اما برای کسی که عاشقانه دوستش دارند از یک کودک هم کودکانهتر خیال میبافند
برخی از مردان عجیب مردند
.
ولی مردی که بلد باشه مورو ببافه مرد زندگی نیست بافنده اس
یه روزم خودتو میبافه
این جهان
پر از صدای حرکت پاهای مردمیست،
که همچنان که تو را می بوسند؛
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند..!
لطفا با دقت بخوانید
سقراط: آیا نه این است که پارهای چیزها از متعلقات دست است؟ مثلاً انگشتری آیا به عضو دیگری جز انگشت تعلق دارد؟
الکبیادس: نه.
سقراط: آیا کفش نه این است که به پا تعلق دارد؟
الکبیادس: آری.
سقراط: و لباس و پوشش به اعضای دیگر بدن تعلق دارد.
الکبیادس: درست است.
سقراط: حال ببینیم هر گاه کسی در کار کفش اهتمام کند آیا دربارۀ پا اهتمام کرده است؟
الکبیادس: باز مقصودت را درست نفهمیدم.
سقراط: آیا نه این است که هر گاه کسی نسبت به چیزی به قسم مخصوصی رفتار کند و عملیات خاصی در آن بنماید میگویند دربارۀ آن اهتمام کرده است؟
الکبیادس: البته.
سقراط: آیا نه این است که در صورتی میتوان گفت کسی دربارۀ چیزی بخوبی اهتمام کرده است که رفتار او سبب بهبودی آن چیز بوده باشد؟
سقراط: هر گاه بخواهیم دربارۀ پای خود اهتمام نماییم آیا به عمل کفشدوز متوسل میشویم یا به کاری که پا را بهبودی دهد؟
الکبیادس: البته به کاری که پا را بهبودی دهد.
سقراط: آیا آن کار همان فنی نیست که اعضای دیگر بدن را نیز بهبودی میدهد؟
الکبیادس: گمانم این است.
سقراط: آیا آن فن ورزش نیست؟
الکبیادس: همین است.
سقراط: پس به فن ورزش دربارۀ پا اهتمام میکنیم به فن کفشدوز درباره متعلق پا.
الکبیادس: چنین است.
سقراط: و نیز به ورزش اهتمام دربارۀ دست میکنیم و به فن زرگری که انگشتری میسازد دربارۀ متعلق دست.
الکبیادس: آری.
سقراط: به عبارت دیگر به ورزش اهتمام در کار تن میکنیم و به بافندگی و فنون دیگر اهتمام در کار متعلق تن؟
الکبیادس: درست است.
سقراط: پس فنی که به آن اهتمام دربارۀ چیزی میکنیم غیر از فنی است که به آن اهتمام در متعلق آن چیز مینماییم.
الکبیادس: بدیهی است.
سقراط: نتیجه اینکه هر گاه تو دربارۀ چیزی که متعلق توست اهتمام کنی دربارۀ خود اهتمام ننمودهای.
الکبیادس: راست است.
سقراط: زیرا دانستیم که اهتمام دربارۀ خود و اهتمام دربارۀ متعلق خود به یک فن نمیشود.
الکبیادس: آری دانستیم.
سقراط: اکنون ببینیم چه فنی است که به واسطۀ آن دربارۀ خود میتوانیم اهتمام کنیم؟
الکبیادس: نمیدانم.
سقراط: در هر صورت در یک مسئله موافقت داریم و آن این است که به واسطه فنی که متعلقات ما را بهبودی میدهد نمیتوانیم خود را بهبودی دهیم.
الکبیادس: حق با توست.
سقراط: از طرف دیگر آیا میشود بدانیم چه فنی کفش را بهبودی میدهد هر گاه ندانیم کفش چیست؟
الکبیادس: نمیشود.
سقراط: همچنین آیا میتوانیم بدانیم اهتمام در امر انگشتری به چه فن میشود هر گاه ندانیم انگشتری چیست؟
الکبیادس: نمیتوانیم.
سقراط: پس آیا میتوانیم بدانیم اهتمام در کار خود یعنی فنی که به واسطه آن خود را میتوانیم بهبودی دهیم چیست، اگر ندانیم خود چه هستیم یعنی خود را نشناسیم؟
منبع: رسالۀ الکبیادس (حقیقت انسان یا خودشناسی) / اثر افلاطون، ترجمه فروغی
پینوشت : این گفتگو را با اوضاع اجتماعی امروز مقایسهای کنید و ببینید که مردمان تا چه اندازه به کفش و لباس و عطر و آرایش مو و چهره و تن خود اهتمام میورزند و توجه میکنند و تا چه مقدار درباره خودِ خویش ؟ آیا به راستی خود را گرفتار متعلقات بدن نکردهایم؟
بزرگترکه شدم....داستانی خواهم نوشت که کلاغ هایش قصه ببافندوآدم هارابه هم برسانند.
زنها نمیگویند "دوستت ندارم"
اما
وقتی کسی کوچ کند از دلشان ،
بافتنی میبافند
در عوض بافتن گیسوهایشان.
اگر کسی کوچ کند ،
ناخنهایشان را کوتاه میکنند،
موهایشان را قیچی.
شروع میکنند به
بستن دکمههای پیراهن ِ یقهسپید آویزان روی چوبلباسی.
شروع میکنند به ،
محکم کردن شال و روسریشان.
به جای آنکه موهایشان را روزی چند بار شانه کنند،
شانهشان را میشکنند.
به جای آنکه روزی چند ساعت روبروی آینه بایستند
مینشینند و انار دانه میکنند.
میروند و
ظرف میشویند.
خانهتکانی میکنند ،
حتی اگر عید نباشد.
به جای آنکه عطر بخرند،
کتاب شعر میخرند.
زنها
نمیگویند "دوستت ندارم"
اما وقتی "دوستت ندارند"
دیگر هیچ نخی
نمیتواند این دکمهی افتاده را ،
بدوزد به پیراهنِ خاطراتشان.
بعد میبینی ،
سالهاست گذشته است
و هنوز غبارِ نشسته روی قابِ عکس دونفرهتان
پاک نشده است.
شبنم نادری