هر روز با هم دعوا داشتند ولی زورش به او نمی رسید.
نمی دانست چه کند،
با خودش گفت می روم شکایت می کنم...
کتاب مفاتیح را برداشت
و آن را باز کرد:
«الهی الیک اشکو نفساْ بالسوء اماره...»
خدایا به تو شکایت می کنم از خودم...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بالسوء
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)