ایده های زیادی دارم ولی وقتی بزرگ میشن و میخوام با ذوق و شوق از خونه راهیشون کنم به مسیر عمل، یه غول گنده توی جاده ایستاده و اسمش "خب اینکارو هم کردی تهش که چی" هست. این موجود با زمزمه ی "مطمئنی این کاریه که میخوای تا آخر عمر انجامش بدی؟ و گیریم موفق شدی بهترین نتیجه رو هم گرفتی، واقعا خوشحال میشی؟ حالا سی سال دیگه داری چی کار میکنی؟" ایده هام رو ضعیف میکنه و میبلعه. هی گنده تر میشه و دیگه کل جاده رو بسته.
گاهی صدای پاشو از پنجره میشنوم‌. یا گرمی نفس های متعفنشو پشت گردنم حس میکنم.
میخواد منم ببلعه...