«آیا آنقدر مرا دوست داری که بتوانم در مقابلت ضعیف باشم؟»
- دوباتن
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بتوانم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
سعی میکنم فکر نکنم، یا اقلا کمتر فکر کنم تا بتوانم زنده بمانم، تا به سرم نزند و پاک خودم را نبازم. نشستهایم و تماشا میکنیم. میترسم که آخرِ کار چیزی به اسمِ ایران فقط در تاریخ بماند و نه در جغرافیا...
شاهرخ مسکوب/روزها در راه
. .
- میگفت: «هزار نفر را بوسیدهام تا بتوانم یک نفر را فراموش کنم!»
و من از اندوه پنهان آدمهایی که تن به بوسهی فراموشیِ او دادند، غمم گرفت...
. .
رفتنش فدای سرم !
من دلم برای روزهای میسوزد
که بخاطرش از خود واقعیم دورشدم ...
تا فقط بتوانم اورا لحظه ای راضی نگه دارم
دلم برای روزهای که با "حماقت"
خودم نبودم میسوزم ...
.. ..
دلم میخواهد خوشبختِ خوشبخت باشم
و بعد وارد زندگی ام شوی...
دلم نمی خواهد از رویِ خلا یا کمبود با تو باشم
دلم میخواهد لحظه ای بیایی که همه چیز را در این دنیایِ رنگارنگ امتحان کرده باشم
لحظه ای که خوشبخت ترین باشم
تا بتوانم درک کنم یک دَم بودنِ با تو می ارزد به تمامِ خوشبختی های این دنیا...
. .
- میگفت: «هزار نفر را بوسیدهاَم تا بتوانم یک نفر را فراموش کنم»
و من از اندوهِ پنهان آدمهایی که
تن به بوسهیِ فراموشی او دادند،
غَمم گرفت ....
ʰᵃʳᵘˢᵏᵃⁿ ᵏᵘ ˢᵘᵈᵃʰᶦ ᵖᵉʳᵃˢᵃᵃⁿᵏᵘ ᵖᵃᵈᵃᵐᵘ ᵗᵃᵖᶦ ᵃᵏᵘ ᵇᵉˡᵘᵐ ʸᵃᵏᶦⁿ ᵃᵏᵘ ᵇᶦˢᵃ ᵐᵉˡᵘᵖᵃᵏᵃⁿᵐᵘ
من باید به احساساتم نسبت به تو پایان دهم، اما مطمئن نیستم بتوانم تو را فراموش کنم
رفتنش فدای سرم !
من دلم برای روزهایی می سوزد
که به خاطرش از خود واقعیم دور شدم
تا فقط بتوانم او را لحظه ای راضی نگه دارم..
دلم برای روزهایی که با حماقت
خودم نبودم ، می سوزد !
✿ کپشن خاص ✿
این را دیگر همه ی مردمانِ حاضر در اقلیمِ اطرافم میدانند که هر چند صباح یکبار ، بقچه ام را می اندازم گَلَم و با بغلی از کاغذ باطله راه می افتم میروم پشتِ هیچستان ! همانجا که سهراب بود …
تا شاید بتوانم دور از معاشرت و همهمه ی آدمها ، کمی از خودم را پیدا کنم ! چرا که من میدانم ، هرکجا ازدحام باشد ، صدایِ نور ، عطر آب ، سایه ی گنجشکها و رقص شمعدانی و دستِ خدا … گم میشوند !
در سکوت و غیبت از میانِ مردم است که تو میتوانی بیشتر آسمان را تماشا کنی و صفحات میان کتابت را ببوسی و یک تسبیح برداری و ذکر بگیری که “ چرا هستم !؟ “ و “ آخرین کار پیش از مرگم چه باید باشد ؟ “
و این بار دست از پا دراز تر برگشته ام !
شاید خیال کنید با طوماری حدیث و پند و نصیحت میخواهم آن ته مانده حوصله تان را بجَوَم و از آنچه فهمیده ام بگویم ! نه !
من دریافتم … به خوبی دریافتم …
نه آنقدر بزرگ هیبتم که جهان بی من بخشکد و مردم در نبودم تلف شوند یا در خاطرشان بمانم !
نه آنقدر ناچیزم که نشود لکه ای ، جوهری نور از حضورم بیوفتد روی زمین و جوانه شود ..
دریافتم آدمی همواره چیزی میانِ خوف و رجا بوده ! چیزی بینِ هیچ چیز و همه چیز بودن ! …
دریافتم که باید ما بقیِ ایامِ پیش رویم را به شنیدن بگذرانم … و بپذیرم من از دانستنی ها ، اندکی میدانم !
آن هم این است که :
“ هیچ چیز نمیدانم “
#میم_سادات_هاشمی
ᴍʏ ᴅᴀʏs ᴀʀᴇ ᴡᴏʀᴛʜ ɪᴛ ɪғ ɪ ᴄᴀɴ ᴇɴᴅ ᴛʜᴇᴍ ᴡɪᴛʜ ʏᴏᴜ ʙʏ ᴍʏ sɪᴅᴇ.
روزهای من تنها اگر بتوانم آن ها را کنار تو به پایان برسانم ارزشمندند.
. ⃟.