به‌قول ایپک انگون، نویسنده‌ی ترک :
"دلم نمی‌خواهد بیرون بروم
دلم نمی‌خواهد کتاب بخوانم
در خانه بی‌قرارم
حتی دلم نمی‌خواهد با کسی حرف بزنم
منتظرم، فقط منتظرم
و دردناک‌تر از همه این است
که نمی‌دانم منتظر چه چیزی هستم."

احساس می‌‌کنم
امروز نیازمند آنم
که به ‌‌نام بخوانمت.
احساس می‌کنم
نیازمند حـروفِ اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوقِ تکه‌‌ای شیرینی...
دیرزمانی‌ست که نامت را بر تارکِ نامه‌هایم ننوشته ‌ام، خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشته‌‌ام که گرمم کند...
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزن‌‌هایم را در برگرفته احساس می‌کنم که باید بخوانمت...



#نزار_قبانی

آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم
آنقدر دلزده هستم که نمانم بروم

به همین کوچه و این خانه و دیوار اتاق
و به آیینه سلامی برسانم بروم

آخرین بار به لب هات کمی زل بزنم
به دلم طعم لبت را بچشانم بروم

یک کمی خاطره جامانده که بردارم و بعد
تن رنجور خودم را بکشانم بروم

بغض هم واسطه شد خواست دلت را ببرد
تو خریدار نشو، زود برانم بروم

باز باران زده در گوشهٔ چشمم، باید
اشک... در دفتر شعرم بچکانم بروم

احساس می‌‌کنم امروز نیازمند آنم که به ‌‌نام بخوانمت.
احساس می‌کنم نیازمند حـروف اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوق تکه‌‌ای شیرینی...
دیرزمانیست که نامت را بر تارکِ نامه ‌هایم ننوشته ‌ام،
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشته‌ام که گرمم کند..
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزن‌هایم را در برگرفته
احساس می‌کنم که باید بخوانمت...


- نزار قبانی

‌
اینجا کسی
صدای مرا پس نمی دهد
پای کدام کوه بخوانم ترانه‌ای ....

#مهدی_فرجی

. .

احساس می‌‌کنم امروز نیازمند آنم که به ‌‌نام بخوانمت.
احساس می‌کنم نیازمند حـروف اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوق تکه‌‌ای شیرینی...
دیرزمانیست که نامت را بر تارکِ نامه ‌هایم ننوشته ‌ام،
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشته‌ام که گرمم کند..
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزن‌هایم را در برگرفته
احساس می‌کنم که باید بخوانمت...


- نزار قبانی

پسرم می پرسد:
چرا باید
ریاضی بخوانم؟
دلم می خواهد بگویم
لازم نیست.
بی خواندن هم
خواهی دانست
دو تکه نان
بیش از یک تکه است.

#برتولت_برشت

.
من به خیلی چیزها عادت کرده امـ
عادت کرده امـ بنشینم پشت میز عصرانه
از پشت پنجره آدمـ ها را تماشا کنم
چای بنوشم
سیگار بکشم
شعر بخوانم
تو نباشی
تو نباشی
تو نباشی

#شیما_سبحانی

♡

ولنتاین هم تمام شد خرس و شکلات هایشان، قرمزی های پر زرق و برقشان تمام شد
چندروز بعد هم یادشان میرود
یاحداقل تنها خاطره ای کوچک می شود در ذهنشان!!

من اما دیروز
نشد تلفنت رابگیرم و بگویم نمیدانی چقدر عاشقت هستم
نشد برایت چند خطی حافظ بخوانم
بوسه روی لبانت بنشانم نشد!
روز عشق که نبود روز #تُ بود بدون #تُ !!
داغت بود روی قلبم!
آتش بود به جانم!!
تا ابد یادم نمیرود.


. .

جان و روان من تویے فاتحه خوان من تویی
فاتحه شو تو یڪ سرے تا که به دل بخوانمت...
#مولانا