بايزيد بسطامى :
هیچ کس بر من چنان غلبه نکرد که جوانی از بلخ مرا گفت یا بایزید حد زهد شما چیست؟
من گفتم
چون بیابیم بخوریم و چون نیابیم صبر کنیم.
گفت:
سگان بلخ همین صفت دارند.
پس من گفتم حد زهد شما چیست ؟
گفت :
ما چون نیابیم صبر کنیم و چون بیابیم ایثار ....
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بخوری
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اگر فامیلی دارید که وضع مالی خوبی ندارد ، شما هروقت که به دیدارش می روید ، یک گونی برنج ، دو کیلو روغن و ... برایش ببرید .
اینها صله ی رَحِم است ، نه اینکه بروی خانه ی مردم ،بنشینی میوه ات را بخوری و اونم تو قرض بندازی ، بعد بگی الحمدالله صله ی رحم به جا آوردم ، این صله ی رحم ثواب ندارد کباب دارد ...!!
"آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)"
بهتر آن است که فریب بخوری تا فریب بدهی.
زیرا اگر فریب بدهی، بزرگترین گنجینه زندگی خود را از دست خواهی داد؛
توانایی اعتماد را...
و تکرار می کنم
توانایی کسب اعتماد بزرگترین گنجینه زندگی است.
بدون اعتماد، عشق ناممکن است، نیایش ناممکن است،
بدون اعتماد دوری از خداوند حتمی است.
"اشو"
موفقیت این نیست که
چقدر محکم میتونی ضربه بزنی
زندگی راجع به اینه که توش
چقدر میتونی ضربه بخوری
و با این حال باز رو به جلو
حرکت کنی
اینجوریه که تو بازی زندگی
برنده میشی ...
"Rocky Balboa"
در مدتی که در این دنیا هستید به معنای واقعی کلمه زندگی کنید.
تكرار مي كنم : "زندگي كنيد........"
هر چیزی را تجربه کنید.
مراقب خودتان و دوستانتان باشید.
خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید.
بیرون از خانه بروید، تلاش کنید وشکست بخورید.
چون به هر حال این اتفاق می افتد پس بهتر است از آن لذت ببرید.
موقعیت یادگیری از شکست هایتان را از دستت ندهید.
دلیل مشکل را پیدا کنید واز بین ببریدش.
سعی نکنید کامل باشید!!! اصلا ، اصلا !
فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت.
يك انسانِ عالي خوشبخت زيبا...
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت:
نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود .
صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد.
ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.
برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.
من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم...
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم:
برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت:
خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم:
ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت:
حالا مگه چی شده؟
گفتم:
چیزی نیست ؟؟؟ !!!
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:
دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد،
پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.
مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردند.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
"من آدم زمختی هستم"
زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟
آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه...
میوه داشتیم یا نه...
همه چیز کافی بود:
من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک .
پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه.
من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد،
کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...!
زمخت نباشیم!
عمر میگذرد
و من بیش تر میفهمم
که هیچ چیز در دنیا
ارزش گریه کردن را ندارد!
ما آدم ها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم و همین باعث میشود در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن از زندگی را بخوریم!
شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند...
از غصه هایت فرار کن
در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن؛
و به دنبال هر چیز که شادت میکند روانه شو...
زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد،
چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد
فقط کافیست از ته دلت بخواهی که زندگی را زندگی کنی...
#المیرا_دهنوی
خیلی وقتا شده خیری به کسی رسوندیم با نیت « برای رضای خدا» اما اگه از همون آدم ضربه ای بخوریم اول چیزی که بذهنمون می رسه اینه
«بشکنه این دست که نمک نداره»
یا «کلا من شانس ندارم به هرکس خوبی کردم بدی دیدم».
مهربان بودن عالیه اما عالیتر اینه که از محبتی که کردیم رد بشیم و دریافت کننده ی محبتمون را مدیون ندونیم.
چون ما کاری برای اون نکردیم که انتظار پاسخ از او داشته باشیم.
اینکه اخلاقا جواب محبت، محبته درسته.
اما هر کس خوبه روی درستی عمل خودش زوم کنه.
دست بی نمک دستیه که خیری را به دیگران رسونده و همینطور دراز مونده که کی طرف میخواد جبران کنه
هر چقدر غصه بخوری
دنیا پاسخی به دلت نمیدهد...،
شاد باش،شاد بودن اگر نتواند
مشکلاتت را کم کند اضافه نمیکند..
ارزش واقعی توزمانی ست
که دراوج مشکلات شاد باشی
و برای راه حل بکوشی!
گاهی وقتالازمه زمین بخوری.
تا ببینی کیا پشتتن.کیا باعث رشدتن.
کیا میرن.
کیا همه جوره میمونن
گاهی لازمه جوری زمین بخوری که زخمی بشی زخماتو باز بذاری ببینی کیا نمک میباشن کیا مرحم میذارن کیا باتو هم دردن کیاهم خود دردن!
هیچوقت تا زخمی نشی نمیتونی بفهمی کی چه رفتاری میکنه!
دست یه کسایی نمک میبینی که روشون قسم میخوردی
و یه کسایی مرحم میذارن روزخمات که اصلا یادشون نبودی!
انقد مات و مبهوت رفتارای اونا میمونی که کلا یادت میره زمین خوردی.
و اونجا تازه می فهمی که نبایدبه بعضی ها بیشتر ازلیاقتشون بها میدادی