دوستان این متن از خودمه! لطف کنین بخونینش و حتی اگه خوشتون نیومد، نطرتون ودرموردش بگین:)
"دل کوچکم دستش را آرام به دیوار میگیرد و به روبرو اما نگاه نمیکند!
سنگ کوچکی به پایش گیر میکند... قل میخورد قل میخورد و قل میخورد... می افتد توی جوی آب باریک...
نگاه خسته اش را به سنگ میدوزد و آه میکشد... صدای سقوط سنگ در وجودش میپیچد و چیزی درونش میسوزد دوباره...
خودش را روی دیوار ترک خورده ی روبرو میبیند انگار... دستش را روی زخم میفشارد... اولین سقوط او کی بود؟!! اولین نبودن هیچکسها کی بود؟!! توی کوچه پس کوچه های سیاه ذهنش هیچ چیز معلوم نیست... انگار همه از سوزش و دردهای مدامش خاکستر شده اند... آتشی به پا کرده اند که دودش نه به چشم کسی رفته نه صدای سوختنش حواس کسی را جمع که نه! پرت او کرده...
نگاهش را دوباره به سنگفرش کهنه و فرسوده پیاده رو میدهد و یک چکه زخم به خورد سنگهای ریز زیر پاهایش میرود... به کجا میرود نمی داند... امامیداند که باید رفت... باید از اینجا راهی یک بینهایت نامعلوم شد و در آن حل هم... که دیگر برگشتی نباشد... دیگر حتی نیم نگاهی به پشت سر نباشد... و آمیخته شدن با یک جنون حتما بهتر از ماندن با مترسک های پوشالی با نگاه های سرد و مغزهای پوچ خواهد بود...
صدای جغدهای بیدار از آن دور ها در هوا جریان می یابد... کم کم نزدیکتر می آید و روی شانه های باریک و خسته اش سنگینی میکند...
جغدها اما از همه ی موجودات غمگینترند... آنچه او در خواب می دید آنان در سیاهی شب میدیدند و درمی یافتند که شب چه رازهای مگویی را در استینهای بلند و تاریکش پنهان کرده...
به گمانم انسان در شب متولد شد... شبی که آبستن روح های خفته و زخمی ست... که گویی در وجود انسان زیرکانه رخنه کرده و ناله های غمگینشان تارو پودش را سفر میکند و آرام آرام گوشه ای از قلبش را تسخیر میکنند...
و اینگونه ست که انسان درشب گم شد
درشب سفر کرد
ودرشب کوچ کرد ونماند
تا شاید جایی دیگر روی این مکعب معلق(که آن هم آنقدر به در و دیوار کهکشان خورده و (شاید سهوا )بی گناهان را ازدرخت آویزان و شکارچیان را بر درخت نشانده که دیگر گوشه ای برایش نمانده)بشود رفت و در زاویه ای نشست و دیگر برنگشت... نه ندارد...هرجا بنشینی باز آخر کار قل میخوری و گذرت به جاهایی که نباید خواهد افتاد... نه گریزی ست نه گزیری که بشود"نا"یش را از سرش کند...
تا چاره ای باشد... که نیست!!
حتمااین بی زاویه گی، ریشه ی این نبودن تا ابدها را سوزانده است... حتما... "
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بخونینش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
حتما بخونینش:
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﯽ ﻭ ﻫﻨﻮﺯﮔﯿﺠﯽ، ﺩﺳﺘﺖ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯿﺖ
ﮐﻪ sms ﺑﺪﯼ: ﺻﺒح ﺑﺨﯿﺮ ﻋﺰﯾـــــﺰﻡ
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳﻪsms ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻬﺶ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻧﻢ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ!
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺸﻨﻮﯼ ﺩﺍﻍ ﺩﻟﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﺸﻪ ...
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﺕ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ …
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺸﻨﻮﻡﺍﺯﻭﻥ ﺍﺯﻡ ﺑﭙﺮﺳﯿﻨﺎ ...
ﺍﻣﺎ ﮐﺎﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺸﻪ … !
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻋﮑﺴﺎﺷﻮﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﻮﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺩﺳﺘﺖ ﻣﯿﺮﻩ ﺭﻭ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ
ﺑﺰﻧﯽ … ﻧﺰﻧﯽ …. ﺑﺰﻧﯽ …ﻧﺰﻧﯽ !!!
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮﮐﻨﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯽ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺗﺤﻘﯿﺮﻭ!
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﻫﯽ ﻋﮑﺴﺸﻮ ﺟﻠﻮ، ﻋﻘﺐ ﻣﯿﺒﺮﯼ ﻭ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺶ !!!
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﯾﺎﺩ ﻗﺪﯾﻤﺎ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ
ﺑﭽﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﺑﺮﻩ،ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ !!
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺻﺪﺍﺵ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ !
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺷﺒﺎ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻧﻤﯿﺒﺮﻩ .. ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﮕﯽ
ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻪ
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯼ ﻃﺮﻓﺶ ﭼﻪ ﺷﮑﻠﯿﻪ …
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﺍﻻﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﻭﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ….
ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭﺭﺭﺭ ﻣﻬﻤﻪ !!
ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﭘﺲ ﻧﮕﻮ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ !بگو مهمه اما نیست!!!