��آسمانِ شبهاى پاييز ��
حسابش با همه ى شب ها
فرق دارد... ��
"شب بخير"ها بغض ميشوند در آسمان☄
بوى خاکِ باران خورده ى اولِ صبح��
حكايت از همين دارد!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بخير
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
سه روز بالاسر كترى واستا اب جوش نمياد
حالا دو دقيقه برو تو اتاق و برگرد
اب جوش اومده تبخير شده كترى تركيده آشپزخونه سوخته محله رفته هوا :|
ﻳﺎﺩ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﭽﮕﯽ ﺑﺨﻴﺮ،
ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩﻳﻢ
ﺗﻨﻬﺎﻳﯽ ﻳﻌﻨﯽ:
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻴﺴﺖ
****&&****
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻻﺯﻣﻪ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﻱ ﮐﻨﻢ ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺰﺧﺮﻓﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻴﮕﺬﺭﻩ، ﺍﺳﻤﺶ ﺟﻮﻭﻧﻴﻪ ...
ﺑﻌﺪ ﻧﻴﺎﻳﻦ ﺑﮕﯿﻦ ﺟﻮﻭﻧﻲ ﮐﺠﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺨﻴﺮ ﻫﺎ ! ������
يادش بخير کارتون فوتباليست ها
کاکرو تو دلش ميگفت: سوباسا! خوشحالم که باهات مسابقه ميدم!
سوبا تو دلش جواب ميداد: منم همينطور کاکرو!
...اين تازه خوبشه
سوباسا تو دلش ميگفت: ما بايد ببريم!
ميزوگي از تو تماشاگرا ميگفت: درسته سوباسا
بغض ميكنم ؛
از ترس روزهايي كه
سهممان از هم،
فقط يك يادش بخير ساده باشد
مردي با اسب و سگش درجادهاي راه ميرفتند.
هنگام عبوراز كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد وآنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دوجانورش پيش رفت.
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.پياده روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم."
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بوشيد."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه درختها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر كه ميخواهيدبنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، ميتوانيدبرگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود! "
-كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند. چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند...
يادش بخير...
میای بازی کنیم؟؟؟؟
. ________ _______
. | | |
. | 7 | 8 |
. |_______|_______|
. | |
. | 6 |
. ____|________|___
. | | |
. | 5 | 4 |
. |_______|________|
. | |
. | 3 |
. |________|
. | |
. | 2 |
. |________|
. | |
. | 1 |
. |________|
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟؟
يادش بخير...
میای بازی کنیم؟؟؟؟
. ________ _______
. | | |
. | 7 | 8 |
. |_______|_______|
. | |
. | 6 |
. ____|________|___
. | | |
. | 5 | 4 |
. |_______|________|
. | |
. | 3 |
. |________|
. | |
. | 2 |
. |________|
. | |
. | 1 |
. |________|
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست
ﻳﻪ ﻛﺎﻓﻲ ﺷﺎﭖ ﺗﻮ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﺵ ﺳﻌﻲ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻤﻰ ﺍﺩﺏ ﻛﻼﻣﻰ ﺩﺭ ﻣﺮﺩﻣﺶ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻛﻨﻪ !
١ ﻗﻬﻮﻩ = ٥ ﺩﻻﺭ
١ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = ٤ ﺩﻻﺭﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﻨﺖ
ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻴﺮ ، ﻳﻚ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ = 4 ﺩﻻﺭ
ﻣﺴﻠﻤﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﺯﺍﻱ ﻛﻤﻲ ﻣﻮﺩﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﻳﻚ ﺩﻻﺭ ﻛﻤﺘﺮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻛﻨﻨﺪ .
ﻣﻦ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﻓﻰ ﺷﺎﭖ ، ﻣﻴﮕﻢ ﺳﻼﻡ ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻴﺮ ، ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ ﺧﻮﺑﻪ ﺍﻧﺸﺎﺍ...، ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﻮﺑﻦ ، ﻫﻤﺴﺮ ﮔﺮﺍﻡ ﺧﻮﺑﻦ ، ﺑﻰ ﺯﺣﻤﺖ ، ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺩﺳﺘﺘﻮﻥ ، ﺍﮔﻪ ﺯﺣﻤﺘﻰ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﻚ ﻗﻬﻮﻩ ﻟﻄﻔﺎ ، ﺍﺻﻼ ﺷﻤﺎ ﺑﺸﻴﻨﻴﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻴﺮﻳﺰﻡ ، ﺧﻼﺻﻪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺠﺎﻧﻰ ﻣﻴﺨﻮﺭﻡ ٥ ﺩﻻﺭﻡ ﻣﻴﮕﻴﺮﻡ ﻣﻴﺎﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ