وقتي قلبهايمان كوچكتر از غصههايمان ميشود،
وقتي نميتوانيم اشكهايمان را پشت پلكهايمان مخفي كنيم و بغضهايمان پشت سر هم ميشكند،
وقتي احساس ميكنيم بدبختيها بيشتر از سهممان است و رنجها بيشتر از صبرمان؛
وقتي اميدها ته ميكشد و انتظارها به سر نميرسد،
وقتي طاقتمان طاق ميشود و تحملمان تمام...
آن وقت است كه مطمئنيم به تو احتياج داريم و مطمئنيم كه تو، فقط تويي كه كمكمان ميكني...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بدبختي
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
انسان هايى كه نميبخشند
انسان هاى بدبختى هستند، آنها بار اشتباهات ديگران را روى شانه خود حمل ميكنند و خوشبختى و انرژيى كه بايد صرف ساختن زندگى خود كنند را به پاى كينه فدا ميكنند.
انسان هايى كه نميبخشند دچار نشخوار ذهنى هستند و بدى ديگران را دوباره و چندباره مرور ميكنند.
اين افراد بيشتر مريض ميشوند و احساس خوشبختى كمترى دارند.
در مقابل،كسانى كه ميبخشند سالم ترند زيرا اشتباهات ديگران را رها ميكنند تا خود آزاد شوند. فراموش نكنيد بخشيدن كسى به معناى قبول كردن آن فرد در زندگى و اجازه تكرار اشتباهش نيست.
از كودكى بخشندگى را با بخشيدن اشتباهات فرزندمان به او بياموزيم. با تنبيه كردن و داد زدن، غر زدن و غيبت كردن، درد دل كردن و سختگيرى كردن تنها كينه ورزيدن را كه باعث بدبختيست به فرزندانمان خواهيم آموخت.
دهقان پير، با ناله مي گفت:
ارباب! آخر درد من يکي دوتا نيست، با وجود اين همه بدبختي، نمي دانم ديگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را«چپ» آفريده است؟!
دخترم همه چيز را دوتا مي بيند.!
ارباب پرخاش کرد که:
بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار مي کني! مگر کور هستی، نمی بینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!
دهقان گفت:
چرا ارباب می بینم ...
اما ...
چيزي که هست، دختر شما همه ي اين خوشبختي ها را «دوتا» مي بيند ... ولي دختر من، اين همه بدبختي را ...
ﻣﺮﺍﺣﻞ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻲ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ:
۱- ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ
۲- ﻗﺴﻢ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ
۳- ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺑﺪﻳﻦ ﺷﺮﺡ ﮐﻪ ﻣﻴﻮﻩ ﻳﺎ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺭﻭ ﻃﻲ ﻳﮏ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺁﮐﺮﻭﺑﺎﺗﻴﮏ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﻣﻴﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﻴﮕﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﻫﻨﻲ ﺷﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺨﻮﺭﻱ
۴- "ﺍﻳﺠﺎﺩ ﺣﺲ ﺗﺮﺣﻢ ﺩﺭ ﻣﻬﻤﺎﻥ" ، ﻣﻴﮕﻦ "یعنی ﺗﻮ ﻓﮏ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻣﺎ ﺑﺪﺑﺨﺘﻴﻢ ﮐﻪ ﻫﻴﭽﻲ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﻱ ؟
۵- ﺗﻴﺮ ﺧﻼﺹ: ﺑﺨﻮﺭ ﺣﻴﻔﻪ ، ﺍﮔﻪ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭﻳﻢ ﺩﻭﺭ ﺑﻨﺪﺍﺯﻳﻢ
مراحل خداحافظی از مهمان:
۱- علامت دادن خانم مهمان به همسرش با سر و چشم
۲- برخواستن آقای مهمان و صداکردن همسرش و گفتن خوب دیگه ما رفع زحمت کنیم؛ اصرار مجدد برای حفظ مهمان توسط صاحبخونه
۳- ادامه صحبتها تا دم در؛ گفتن خداحافظی چند بار
۴- بوق زدن و دست تکون دادن
۵- مشاهده رفتن مهمان تا هنگام خروج از کوچه
✔وﺍﻗﻌﺎ ﺣﻜﻤﺘﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ... ☜ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻀﻲ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻴﺒﻴﻨﻦ
ﺟﻨﺴﺖ ﺍﺯ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﺤﻜﻤﺘﺮ ﺑﻬﺖ ﺳﻨﮓ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻣﻴﻜﻨﻦ . ﺷﺎﻳﺪ.....
⇡⇡ﺍﻳﻨﺠﻮﺭﻱ ﺻﺪﺍﻱ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﻱ ﺗﻮﻱ ﺫﻫﻨﺸﻮﻥ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﻲ ﻣﻮﻧﻪ ⇡⇡.
✘ ﺍﺯﺷﻜﺴﺘﻨﺖ .
✘ﺍﺯ ﺧﺮﺩ ﺷﺪﻧﺖ .
✘ ﺍﺯ ﺗﻜﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻧﺖ ...
▼▼ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭﺕ ﻧﺸﻪ▼▼
☜ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺧﺮﺩ ﺷﺪﻱ ﻳﻪ ﺟﻮﺭ ﺣﺲ ﺗﺮﺣﻢ ﻫﻢ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻴﺪﺍﻣﻴﻜﻨﻦ . ...
↶↿ﻣﻴﺨﻮﺍﻥ ﭼﻴﻨﻲ ﻧﺎﺯﻙ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﺖ ﺭﻭ ﺑﻨﺪ ﺑﺰﻧﻦ . ﺍﻣﺎ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻦ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﻣﺸﻮﻥ ﺗﻜﻪ ﻫﺎﻱ ﺭﻳﺰﻗﻠﺒﺖ ﺭﻭ ﺯﻳﺮ ﭘﺎ ﻟﻬ ﻤﻴﻜﻨﻦ . ﺷﺎﻳﺪ ﻫﻢ ﻣﻴﺪﻭﻧﻦ !!!
√ﺩﺍﻳﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻴﺸﻦ ..
✔ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺗﺠﻮﻳﺰﻫﺎﻱ ﻓﻠﺴﻔﻲ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﻲ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﻣﻴﺪﻥ .
☜ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﻬ ﺂﺏ ﻭ ﺁﺗﻴﺶ ﻣﻴﺰﻧﻦ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﻱ ﺑﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻥ ....
↫ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻭﺣﻘﻴﺮﻥ !
←←ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﭼﺮﺍ؟
✔ ﭼﻮﻥ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﺎ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﺗﻮ ﺗﻮﻱ ﺩﺳﺖ ﺍﻭﻧﻬﺎﺳﺖ !
⇡⇡ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺿﺪ ﻋﻔﻮﻧﻲ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﻭﻱ ﺯﺧﻤﻬﺎﻱ ﻛﻬﻨﻪ ﺍﺕ ﻧﻤﻚ ﻣﻴﺮﻳﺰﻥ،
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻭﻱ ﺍﻳﻦ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﺍﻣﻀﺎﻱ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﻮﻧﺪﻩ .
✘ﺍﻳﻨﻬﺎ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﻜﺎﻳﺖﻣﻦ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺴﺖ .
✧ﺑﻌﻀﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﻨﻦ
☆ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻱ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺶ ﺑﺎﺷﻲ . ☆
☜ﻓﻘﻂ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺵ ﺟﺎﻱ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺭﻭ
ﻣﻴﮕﻴﺮﻱ !!!! ☞
ﻗﺼﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺧﻮشی ندارد..
همه ي خانواده هاي خوشبخت شبيه همند!!اما هر خانواده ي بدبخت،بدبختي هاي خودش را دارد...
بچه: پدررر...گشنمه!
فاميل: عزيزم پول ندارم واست شير خشک بخرم،ما شامگاهيم ميفهمي؟ شامگاه!!
مجري: ما شامگاهيم؟ تو اصلاٌ ميدوني شامگاه به چي ميگن؟
فاميل: بله،به ما بدبخت بيچاره ها ميگن که فقط گاهي شام ميخوريم!
مجري: فاميل تو ادبيات تو مدرسه چند ميشدي؟
فاميل: آقاي مجري يه چيزايي هست که آدم نميتونه جلو بچه بگه،پررو ميشه!
مجري:اصلاٌ کي گفته ما بدبختيم؟
فاميل: ما بدبخت نيستيم!؟ ما که پنج شيش خط پايين تر از خط فقريم! تازه اگه يارانه مونو قطع کنن کلاٌ ميريم صفحه بعد!
اين قده كه پست تاييد نشده دارمو حس بدبختي ميكنم منتظرم عليخاني زنگ بزنه به عنوان كاربر فلك زده برم ماه عسل...
.
.
.
.
هيس همه ساكت گوشيم داره زنگ مي خوره..
غضنفر داشته تو اتوبان 180 تا سرعت ميرفته، افسره جلوشو ميگيره، بهش ميگه: شما گواهينامه دارين؟ يارو ميگه نخير! ميگه : كارت ماشين چي؟ مرده ميگه: دارم ولي مال خودم نيست، مال اون بدبختيه كه جسدش تو صندوق عقبه! افسره كف ميكنه، ميره سريع به مافوقش گذارش ميده. خلاصه بعد از يك ربع سرهنگ مافوقش مياد، از مرده ميپرسه: آقا شما گواهينامه و كارت ماشين ندارين؟! يارو ميگه: چرا قربان، بفرمايين! دست ميكنه از تو داشبرد گواهينامه و كارت ماشين رو درمياره، ميده خدمت سرهنگ. سرهنگه ميگه: ميتونم صندوق عقب ماشينتونو بازرسي كنم؟ غضنفر ميگه: خواهش ميكنم، بفرماييد. سرهنگه ميره در صندوق عقب رو باز ميكنه، ميبينه اونجا هم خبري نيست. برميگرده به مرده میگه: ولي زيردست من گزارش داده كه شما گواهينامه و كارت ماشين ندارين و يه جسد هم تو صندوق عقب ماشينتونه! غضنفر ميگه : نه قربان دروغ به عرضتون رسوندن! خودتون كه مشاهده كردين. به خدا اين افسره عقدهايه! دوست داره بيخودي به ملت گير بده! لابد بعدشم گفته كه من داشتم 180 تا سرعت ميرفتم !
تا حالا شده موهاتو با هزار بدبختي درست كني، بعد ببيني يادت رفته تيشرتت رو عوض كني؟
يعني اون لحظه آدم دوست داره بميره