‏یه جور عجیبی به خدا اعتقاد دارم؛
غرق تو بدبختیم باشم، بازم میدونم یه حرکتی میزنه.. یا یه مصلحتی تو کارش هست.



. .

مرد جوان، من همه چیزو یادم میاد و همین خاطرات باعث بدبختیم شده،
به نظرم حافظه بدترین و بزرگترین بدبختیه بشره

. همشهری کین

‏آقا من از وضع فعلی جهان راضیم
الان کل دنیا دور هم بدبختیم
چه وضعی بود فقط ماها بدبختی میکشیدیم کل دنیا خوش بود

دست ها در جیب
سیگارِ به ته رسیده میانِ لب
یقه بالا می‌دهیم
خیره به آن سویِ خیابان
به دیوار تکیه می‌دهیم
نه که کارآگاه باشیم یا عضوِ مافیا
نه
بدبختیم!

‏انقدر ک بدبختیم تا یکم خوشحال میشیم از همون خوشحالی هم میترسیم-__-

✨
دست ها در جیب
سیگار بـه تـه رسیده میان لب
یقه بـالا می دهیم
خیره بـه آن سوی خیابان
بـه دیوار تکیه می دهیم
نـه کـه کارآگاه باشیم
یـا عضو مافیا نـه
بدبختیم

مرد جوان، من همه چیزو یادم میاد و همین خاطرات باعث بدبختیم شده،
به نظرم حافظه بدترین و بزرگترین بدبختیه بشره

معلما میگفتن امتحانو از سادگی نتونستین بنویسین حتما ما هم از خوشبختی ایقد بدبختیم!

تکلیف خدا چیست ؟؟

گویند:
مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد.

چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن و احوال آنها را جویا بشو.

مرد نیز اول به خانه کشاورز رفت و جویای احوال شد. دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.

مرد به خانه کوزه گر رفت. دخترک گفت کوزه ها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم، اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.

مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت:
چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم...!

حال حکایت امروز ماست.
باران ببارد خيلی ها بی خانمان ميشوند و خواب ندارد،
و اگر نبارد خيلی ها آب و غذا ندارند

یقه بالا می‌دهیم
دست‌ها در جیب
سیگار به ته رسیده میان ِ لب
به دیوار تکیه می‌دهیم
نه که کارآگاه باشیم یا عضو مافیا
نه
بدبختیم