..دعا کنیم هیچکس دلش نگیرد، اگر هم گرفت خدا یک هم صحبت خوب سر راهش بگذارد.
..دعا کنیم هیچکداممان اشکی از چشمانش نیاید، اگر هم آمد از خوشحالی و شوق باشد.
..دعا کنیم هیچکس دلش پر نشود ﺍﮔر ﻫﻢ ﭘﺮ ﺷﺪ ﭘﺮ شود ﺍﺯ ﻋﺸﻖ، ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ!
..ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸود ﺍﮔر ﻫﻢ ﺷﺪ، ﺧﺪﺍ ﺯﻭﺩ ﯾک ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﮕر ﺑﻬﺶ ﺑﺪهد!
..ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﺮ ﮐﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺩﺍﺭد ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳد!
..ﺩﻋﺎ کنیم حکمت خدا با آرزوهامون یکی باشد…
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بدهد
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ...
ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم...
ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد...
ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ...
وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ.
یکی از شاگردان استاد میخواست با داشتن رفتاری توهینآمیز، بیادبانه و تحقیر کننده و همچنین دادن پاسخهای نیشدار به او، استاد بزرگ را مورد امتحان قرار دهد. به همین علت به مدت سه روز، هنگامی که استاد صحبت میکرد، او را احمق خطاب میکرد و با حالتی خودخواهانه و تکبرآمیز وی را مورد تمسخر قرار میداد.
سرانجام، در پایان روز سوم، آن مرد دیگر نتوانست طاقت بیاورد. بنابراین از استاد پرسید : «چطور میتوانی بعد از اینکه سه روز به تو بیاحترامی کردم، اینقدر مهربان و با محبت با من رفتار کنی؟ هر دفعه که تو را رنجاندم با حالتی محبتآمیز به من پاسخ میدادی، این چطور امکانپذیر است؟»
استاد از او پرسید : «اگر کسی به تو هدیهای بدهد و تو آن را نپذیری، آن هدیه به چه کسی تعلق میگیرد؟»
سؤال استاد بینش جدیدی را در ذهن فرد ایجاد کرد.
وقتی فردی به شما توهین میکند و شما از پذیرفتن آن امتناع میورزید، مسلماً این اهانتها به همان فرد توهینکننده تعلق میگیرد. پس چرا سعی میکنید برای چیزی که به فرد دیگری تعلق دارد خودتان را ناراحت و عصبانی کنید...؟
رابرت داینس
قهرمان ورزش گلف آرژانتین زمانی در یک مسابقه موفق شد مبلغ زیادی پول برنده شود. در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه ، زنی به سوی او دوید و با تضرع و زاری از او خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد. زن گفت که هیچ پولی برای پرداخت هزینه درمان ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند کودکش ازدست خواهد رفت. قهرمان گلف درنگ نکرد و تمام پول را به زن داد.
هفته بعد یکی از مقامات انجمن گلف به رابرت گفت: ساده لوح! خبر جالبی برات دارم، آن زن اصلاً بچه مریضی نداشته که هیچ، حتی ازدواج هم نکرده. اون به تو کلک زده دوست من!
رابرت با خوشحالی جواب داد: "خدا را شکر! پس هیچ کودکی در حال مرگ نبوده! این که خیلی عالیه"
باید خودم باشم،بدون توجه به مسایل کوچکی که اتفاق می افتند و من به اندازه چهار کوه عظیم،بزرگشان میکنم.
هیچ چیز و هیچ کس مرا خوشحال یا ناراحت نمی کند مگر اینکه خودم بخواهم.وقتی خدای به این مهربانی،فقط و فقط برایم بهترین چیزهارا می خواهد،چرا خودم نخواهم؟
پس:من یک انسان آزاد و سعادتمند هستم.برای خوشحالی و خوشبختی به هیچ موقعیت یا هیچ شخصیتی احتیاج ندارم.نیازی نیست کسی تنهایی هایم را فراری بدهد. من میتوانم در ظرف یک لحظه با یاد خدا و شمردن چند نعمت از هزاران نعمت زندگی ام به آرامش برسم و روزها را یکی پس از دیگری با شگفتی و شادی زندگی کنم.
من می توانم خودم باشم...
خود خود خودم!!!
پرستو عوض زاده
یک جایی در زندگی آدم باید راهنما بزند، آرام آرام بیاید کنار جاده بایستد. بعد که ایستاد از ماشین پیاده شود برود در عقب را باز کند رو کند به خودِ کهنه اش و بگوید بفرمایید پایین. باید رو کند به خود منفی بافش، به خود اهل شکایتش، به خود بی جنبه اش، به خود قدرنشناسش و بگوید که پیاده شو. باید خیلی بی تعارف زل بزند به چشم خود قدیمی اش و توضیح بدهد که دیگر ادامه این وضع ممکن نیست و زمان خداحافظی رسیده. آنوقت خود کهنه اگر پیاده نشد باید دستش را دراز کند و یقه خود کهنه را بگیرد و بیاندازدش بیرون. لازم شد وسایلش را هم از صندوق بردارد پرت کند جلویش.
بعد هم خود کهنه را رها کند کنار همان جاده برود دوباره بنشیند پشت فرمان. راه بیافتد در جاده. در آیینه به پشت سر هم نگاه نکند.
راه بیافتد به جستجوی خودی نو. بگردد دنبال خود نویی که قدرشناس و سپاسگزار باشد. خود نویی که قدر لحظه لحظه زندگی را بداند. خودی که آرامش بیاورد. خودی که لبخند بیاورد. خودی که اهل مهربانی باشد. خودی که جایی کنار جاده ایستاده است به انتظار. خودی که تا خود کهنه هست سوار نخواهد شد.
داشتنت بايد مزهىِ توت فرنگى بدهد،
يا انارِ گُلپَر زده،
يا آش رشته یِ خانم جون تو
غروب هاىِ جمعه..
داشتنت بايد بوىِ ياسِ رازقى بدهد،
يا بوىِ خاکِ باران خورده..
نميدانم...
ما كه نداشتيم!
امّا داشتنت بايد چيزِ خيلى
قشنگى باشد!
بیا ببینمت،
مظلومانه ترین جمله دستوری در زبان فارسی است
.اگرچه دستوریست
اما گوینده هزاربار ویران تر،
تنهاتر از آن است که بخواهد دستور بدهد.
دنیا پر از افرادی است که منتظرند کسی از راه برسد و به آنها انگیزه بدهد تا به فردی تبدیل شوند که آرزو دارند. مسئله این است که هیچ نجات دهنده ای نیست.
این افراد منتظر رسیدن اتوبوس ایستاده اند اما در خیابانی که هیچ اتوبوسی از آن نمیگذرد!
در نتیجه، اگر این اشخاص مسئولیت زندگی خود را بر عهده نگیرند و خود را تحت فشار قرار ندهند ممکن است برای همیشه منتظر بمانند
و این کاریست که اکثر مردم انجام می دهند...
یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند…
از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد!