. حکایت
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ڪﻨﻨﺪ ڪﻪ ﺩﺭ
ﺭﻭستاﯾﺸﺎﻥ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ڪﻨﺪ .
ﻣﻼ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ڪﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞﺳڪﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ .
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ڪﻨﺠڪﺎﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨڪﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ
ﺑﻬﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ
ﻓﺮﺍﻫﻢڪرﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ .
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿڪﻪ ﺳڪﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺻﺪﺍ ﻣﯽڪﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ڪﻨﺪ .
ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ :
ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ .
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ :
ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﻣﺮﺍﻣﻴﺴﺖ !
ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪی ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺳڪﻪ ﻫﺎ ﻧﻴﺎﺯی ﻧﺪﺍﺭﻡ ﭼﻮﻥ ڪﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ڪﺮﺩﻧﺪ !!
ﻭ ﺩﻭ ﻧڪﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨڪﻪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮔﻮﺵ
ﺩﺍﺩﯾﺪ .ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺑﻬﺎیی ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ڪﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﺪ
ﺩﻭﻡ ﺍﻳﻨڪﻪ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ڪﺮﺩﻡ
ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺟﻴﺒﻢ ﭘﻮﻝ ﺑﻮﺩ !!
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ :
ﻓﻘﺮ ﺁﺗﺸﯽ ﺍﺳﺖ ڪﻪ ﺧﻮﺑﯿﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ .
ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﭘﺮﺩﻩ ﺍﯾﺴﺖ ڪ ﺑﺪﯾﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ .
ﻭ ﭼﻪ ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻓﻨﺪ ﺁﻧﺎنڪه
ﯾڪی ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺎﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺶ .
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺶ...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بدهند
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
زندگی اما اینگونه می گذرد انسان تصور می کند در نمایشنامه ای معین نقش خود را ایفا می کند و هیچ ظن نمی برد که در این اثنا بی آنکه به او خبر بدهند صحنه را تغییر داده اند و او نادانسته خود را وسط اجرایی متفاوت می یابد...
"میلان کوندرا"
بچه اي كه بهانه گرفته ،
هر قدر اسباب بازي و تنقلات به او بدهند
آن ها را پرت مي كند
و دست از لجبازي برنمي دارد ،
آن قدر گريه مي كند تا پدر او را در آغوش بگيرد و نوازش کند ، آن وقت آرام مي شود ،
لذا چنانچه زرق و برق دنيا را نخواهي و بهانه او را بگيري ، شاید در نهايت در آغوشش جای گرفتی ...!
مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشتهای پرسید.
فرشته به او گفت: بیا تا جهنم را به تو نشان دهم.
سپس هر دو با هم وارد اتاقی شدند. در آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا نشسته بودند، گرسنه و تشنه، ناامید و درمانده...
هر کدام از آنها قاشقی در دست داشت با دستهای بسیار بلند، بلندتر از دستهایشان، آنقدر بلند که هیچ کدام نمیتوانستند با آن قاشقها غذا در دهانشان بگذارند. شکنجهی وحشتناکی بود.
پس از چند لحظه فرشته گفت: حال بیا تا بهشت را به تو نشان بدهم. سپس هر دو وارد اتاق دیگری شدند. کاملاً شبیه اتاق اول، همان ظرف بزرگ غذا و و عدهای به دور آن، و همان قاشقهای دسته بلند؛ اما آن جا همه شاد و سیر بودند...
مرد گفت: من نمیفهمم، آخر چطور ممکن است در این اتاق همه خوشحال باشند و در آن اتاق همه ناراحت و غمگین، در حالی که شرایط هر دو اتاق کاملاً یکسان است؟
فرشته لبخندی زد و گفت: ساده است، این جا مردمی هستند که یاد گرفته اند به یکدیگر غذا بدهند ...
در زمان خلافت
تمامی خزانه داری های سرزمین پهناور اسلام را به دست ایرانیان سپرد،می گفت ایرانیان قبل از اسلام هم مردمان پاک دستی بودند.
بارها در سخنانش
انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست...
وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بی سابقه
از او خواستند که حاکم شود گفت:
"مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید."
اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد.
بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت به خانه روید و مطیع باشید.
گفت: "در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگاهم دارد”.
سعد ابن ابی وقاص،
مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد،
نه خانه را بر سرش خراب کرد، و نه حتی علیه او سخن گفت.
طلحه و زبیر پیش او آمدند و از او پست و مقام خواستند،
نپذیرفت.
چند روز بعد مدینه را به قصد مکه و تدارک نمودن جنگ جمل (بر علیه علی) ترک کردند...
کسانیکه با او جنگیدند را “محارب نخواند، گفت:“برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”.
هنگامی که خلیفه شده بود و برای سرکشی به یکی از شهرها رفته بود،
مردمانی را که به دنبال اسب او با پای پیاده راه افتاده بودند و او را مشایعت می کردند،
با فریاد آن ها را از این کار بر حذر داشت،
گفت من هم انسانی مانند شما هستم، بروید به کار و زندگی خود برسید و فقط در برابر خدا تعظیم کنید.
وقتی خلیفه یکی از بزرگترین امپراطوری های جهان در آن عصر بود، با یک فرد مسیحی اختلاف پیدا کرد و کار به قاضی سپرده شد.
نخواست به زور ، حرف خود را به کرسی بنشاند.
در دادگاه از این که قاضی او را محترمانه صدا کرده و بیشتر به او نگاه می کرد، خشمگین شد
و گفت که من و فرد مسیحی برای تو نباید فرقی داشته باشیم، از خدا بترس و عدالت را رعایت کن...
از آنجایی که علی شاهدی برای ادعای خود نداشت، قاضی به نفع مسیحی حکم داد و علی این حکم را پذیرفت.
فردی نابینا را دید که گدایی می کند. گفت چرا به او نمی رسید و کمکش نمی کنید؟
گفتند مسیحی است.
گفت آن زمان که بینا بود و برایتان کار می کرد، از دینش نمی گفتید، حالا او مسیحی شده؟
مقرر کرد که از بیت المال مسلمین هر ماه به او پول بدهند تا مجبور به گدایی نباشد...
آدمها فکر میکنند با تظاهر به بی تفاوتی جذاب تر میشوند.
فکر میکنند اگر پیام ها را دیر جواب بدهند، یا دیرتر سر قرارشان برسند با کلاس ترند...
این باور های غلط از کجا آمده؟!؟
وقتی به عشق و احساس کسی بی تفاوت باشی، رسما اورا کشته ای..
یک مدت به حرمت احساسش تحمل میکند اما بالاخره میرود دنبال کسی مثل خودش.
سنتان که بالا رفت آنوقت شما میمانید و یک عالمه عشق ِ جذاب و با کلاس که روی دستتان مانده
#سحر_رستگاری
شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید
در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است
اگر به دیگران اجــازه دهید بیشتر از اینکه بازدهیِ مثـــبت به زندگیتان بدهند، از آن کســـر کنند، تعادل زندگیتان بر هم خورده و بدون اینکه بفهمید اسیــر منفیبافی خواهید شد
نظرات بیفایده و آزاردهندۀ دیگران را نادیده بگیرید. هیــــچکس حق پیش داوری کردن در مورد شما را نـــدارد.
ممکن است داستان زندگیتان را شنیده باشند، امـــا مطمئــناً نمیتوانند حـــس و حالتان را درک کنند
شما هیچ کنترلی روی حرفهای دیگران ندارید؛ اما کنتــرل اینکه به آنها اجازه بدهید این حرفها را به شما بزنند یا نه دســـت خـــــودتان است
شمــا میتـــوانید حرفهای مسمـــوم آنها را رد کنید تا به ذهـن و فکـرتان آسیب نـــرسانند...
سوال: چرا آقایان موقع غذا خوردن حرف نمیزنند ولی خانم ها حرف میزنند ؟
- جواب مرد: چون مردها مودب تر هستند
- جواب زن : چون مردها کم هوش هستند و در آن واحد نمیتوانند دو کار رو باهم انجام بدهند
⭕️ @gilasmilas ⭕️
سوال: چرا خانم ها دو برابر مردها حرف میزنند؟
جواب مرد: چون کم حرفی نشانه خرد است
جواب زن: چون زنها باید هر چیزی را دوبار تکرار کنند تا مردها متوجه شوند
همين نسيم است!
همين حرف هاي تو...
كه آرام و با احتياط
مي پيچد توي گوشم!
همين جمله ها كه با وسواس انتخاب مى كنى!
كه مبادا جاي اينكه دلدارى ام بدهند،
دلخورم كنند!
نسيم... مهربان است
مى وزد كه تو را به يك نفس عميق مهمان كند!
مى آيد كه چشم هايت را ببندى،
دست هايت را باز كنى و بگويى:
"آه! عجب هوايى!"
عطیه سادات حجتی
@fanosgraphyu