- مثل پر کاه توی هوا معلقم و تکلیفم با خودم و با تو روشن نیست. هر روز فکر میکنم که اگر آمدی صاف و پوست کنده حرفهایم را به تو بزنم.
بزن. تو که میدانی وقتی حرف میزنی من چه حالی دارم؟»
- مثل مه میآیی و مثل آفتاب غروب میکنی. این رفت و آمد تو نظم زندگی مرا به هم ریخته، کارم شده به آینه چشم بدوزم که ببینم کی از راه میرسی. بعد بیخود تلاش میکنم که زمان را نگه دارم.
به جای زمان مرا نگهدار!»
#عباس_معروفی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بدوزم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﻠﺐ ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺸﺖ ﮔﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩﺍﺵ ﺍﺳﺖ ؛ ﻣﺸﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﺑﻪ انگشتهای ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩاﻡ ، ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﯽﭼﺮﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺩﻭﺭﺗﺎﺩﻭﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﻢ ، ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﻧَﺤﯿﻒ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻠﺒﻢ !
ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻡ ﺁﻭﺭﺩﻩ ؛ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽﺷﻮﺩ میخواهم ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻭﺯﻡ !
ﻭقتی ﻣﯽﺷﮑﻨﺪ ﭼﻨﮓ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ؛ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ میخواهد ﻭ نمیتواند ﻣﻮﺝ ﻣﻮﺝ ﺍﺷﮏ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺪ ﺳﺮﺍﻍ چشمهایم !
ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ ...
#ﺍﺣﻤﺪ_ﺷﺎﻣﻠﻮ
✿ کپشن خاص ✿
اگر به گذشته فکر کنم
از حسرت ویران میشوم
و اگر به آینده چشم بدوزم
از انتظار، دیوانه!
تنها راه کنار آمدن با دوریِ تو
بودن در زمان حال است
چون #تو
در تمام لحظههای اکنون من
حضور داری
در ابدیتِ من..
#افشین_یداللهی
حماقت یعنی
من اینجا
تو آنجا
ویک فاصله که مرا بنگرد و به من نیش خند بزند
و من دیوانه وار همچنان به ردپای تو در این فاصله
چشم بدوزم!♡
اثر:فاطمه_ی
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایهی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر، قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظهای از فردا شب
من به خود باز بگویم این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت
فریدون مشیری
دلتنگ تر از آن که دلم را بشکانی
من آمده ام یا نشود یا نتوانی
من آمده ام تا که به چشم تو بدوزم
چشم های شکست خورده ی رویای جوانی
یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت...
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت......ـ
مــــن
این چشـــمهای بی تو را
به کجای این شهـــر بدوزم ؛
که
هنــــوز
نرفتـــــه باشــــی ؟ ...
من
این چشم های بی تو را
به کجای این شهر بدوزم
که هنوز نرفته باشی ؟
کامران رسول زاده
مولای من !
تا کی دلتنگی هایم را بر شانه های قاصدک سوار کنم
وآن را به سوی مشهدت روانه .
تا کی چشمانم به دنبال کبوتری باشد که نامه ای به پایش بسته ام
تا آن را به تو برساند.
پس قسمت من کی می شود؟!
کدامین طلوع خورشید نوید بخش دیدار من وشما را خواهد داد ؟
ضامن آهو !
تا کی چشمانم را به قاب توی اتاق بدوزم که روایتِ داستانِ
ضمانتتان است.
کاسه صبرم لبریز شده مولا