شاید ملاقات بعدی ما برروی ماه باشد،
همینقدر غیر ممکن :))
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی برروی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
قلمت را بردار بنویس از همه ی خوبی ها
زندگی، عشق، امید
و هر آن چه برروی زمین زیباست
یک نوشته برروی یک بیلبورد تبلیغاتی درپاریس:
اگه ازآخرین کتابی که خواندهاید، یا آخرین باری که مسواک زدهاید 24 ساعت میگذرد؛
لطفا دهانتان را ببندید...
کافری را که در جنگ اسیر شده بود،
آزاد کرد
زیرا اعتقاد داشت که او مرد خوش اخلاقی است که همواره با عفت رفتار می کند.
گفت مبادا قبل از ذبح گوسفند، در جلوی چشمان گوسفند چاقو را تیز کنید. بدانید که حیوان هم می فهمد ،حق ندارید در دل حیوان غصه بیاندازید.
گفت زنی به بهشت رفت و تنها کار خوبش این بود که به گربه ای غذا می داد.
روزی مردی را دید که ژولیده است. گفت آیا در خانه ات روغن نبود تا با آن موهای خود را مرتب کنی؟
دختران خود را برروی زانو می نشاند و در جلوی دیگران آن ها می بوسید تا محبت را بیاموزند. از او پرسیدند فرزند پسر بهتر است یا دختر؟ گفت هر دو خوبند اما دختر ریحانه است، برگ گل است.
گل را می بویید
و می گفت که این بوی بهشت است و باید به گل ها و درخت ها احترام بگذارید.
بارها گفت که بر مردم آسان بگیرید زیرا مبعوث نشده ام تا آن ها را به زحمت بیاندازم...
زن به شیطان گفت
آیا آن مرد خیاط را می بینی؟...می توانی بروی و وسوسه اش کنی که
همسرش را طلاق دهد؟
شیطان آری...این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی کرد او را
وسوسه کند...اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به
طلاق فکر هم نمی کرد!
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد...
سپس زن گفت
اکنون آنچه اتفاق می افتد را ببین و تمام
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت
چند متری از این پارچه زیبا می خواهم.پسرم می خواهد آن را به معشوقه
اش هدیه دهد...
پس خیاط پارچه را به زن داد...
سپس آن زن به خانه مرد خیاط رفت و در زد و زن خیاط در را باز کرد و آن
زن به او گفت
اگر ممکن است می خواهم برای ادای نماز وارد خانه تان شوم...!
زن خیاط گفت
بفرمایید,خوش آمدید.
آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد,بدون آنکه زن خیاط متوجه شود,پارچه
را پشت در اتاق گذاشت و از خانه خارج شد.
هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت,آن پارچه را دید و فورا داستان آن
زن و معشوقه پسرش را به یاد آورد و همان موقع همسرش را طلاق داد!
سپس شیطان گفت
اکنون من به مکر زنان اعتراف می کنم...!
و آن زن در جواب گفت
کمی صبر کن...نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به یکدیگر
بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت
چگونه؟؟!!!!!
آن زن روز بعدش به مغازه خیاط رفت و به او گفت
از همان پارچه زیبایی که دیروز از شما خریدم,یکی دیگر می خواهم...برای
اینکه دیروز برای ادای نماز به خانه زنی محترم رفتم و پارچه را آنجا
فراموش کردم و خجالت کشیدم که دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم...!
سپس مرد خیاط که به اشتباه خود پی برده بود,نزد همسرش رفت و از او
عذر خواهی کرد و به خانه اش بازگرداند!!
علی اگرعلی شددلیل داشت هیچ گاه نگذاشت حتی قضاوت دیگران برروی رفتارش بادوستانش تاثیربگذارد...
شماچطور؟
گاهی دوستی ها ورابطه ها بخاطرکمی عجله کمی بی طاقتی، کینه،لجبازی و... ازبین می رود.
دوست من مراقب باش قبل ازقضاوت وقبل ازنابودی رابطه وشکستن دل ماجراراکامل بررسی کنی .
گاهی دوستانمان ازروی اشتباه و احساست باعث خراب شدن زندگی ما می شوند .
شماچطور؟
آیابخاطرکمی عجله ،کمی اعتمادزیاد دوستی رارنجانده ای؟
دلی راشکسته ای؟
مراقب باشید شیطان همه جاهست ودرهرلباسی
کافه چی برروی میزها شعر می نویسد : اینجاطعم دلتنگی ها، ازقهوه تلخ تراست!
کافری را که در جنگ اسیر شده بود، آزاد کرد زیرا اعتقاد داشت که او مرد خوش اخلاقی است که همواره با عفت رفتار می کند.
مردی بادیه نشین در زمانی که او در مدینه هم پیامبر و هم حاکم بود، به سراغش آمد و یقه او را گرفت که باید خرماهایی که از من قرض گرفته بودی، برگردانی. اصحاب عصبانی شدند و خواستند با آن مرد برخورد کنند. پیامبر برآشفته شد و گفت شماها باید طرف صاحب حق را بگیرید.
گفت مبادا قبل از ذبح گوسفند، در جلوی چشمان گوسفند چاقو را تیز کنید. بدانید که حیوان هم می فهمد ،حق ندارید در دل حیوان غصه بیاندازید.
گفت زنی به بهشت رفت و تنها کار خوبش این بود که به گربه ای غذا می داد.
روزی مردی را دید که ژولیده است. گفت آیا در خانه ات روغن نبود تا با آن موهای خود را مرتب کنی؟
می گفت ریش های خود را کوتاه نگه دارید زیرا به تمرکز و حافظه تان می افزاید.
دختران خود را برروی زانو می نشاند و در جلوی دیگران آن ها می بوسید تا محبت را بیاموزند. از او پرسیدند فرزند پسر بهتر است یا دختر؟ گفت هر دو خوبند اما دختر ریحانه است، برگ گل است.
گل را می بویید و می گفت که این بوی بهشت است و باید به گل ها و درخت ها احترام بگذارید.
بارها گفت که بر مردم آسان بگیرید زیرا مبعوث نشده ام تا آن ها را به زحمت بیاندازم.
هرگاه خبر مرگم را شنیدی درپی مزاری باش که بررویش نوشته باختم.
میدانستید ایده ی فیس بوک وشبکه های مشابه اجتماعی از ایرانیان دزدیده شده است؟ ایرانیان از دیر باز احساسات خود را با استاتوس گذاشتن برروی در ودیوار توالت های عمومی با دیگران درمیان میگذاشتند!
لایک نمیخورد، منتها کامنتای بسیار زیبایی داشت:))