اون برقی که چشمام موقع خندیدن میزد، فقط واسه زمانی بود که تو کنارم بودی.

Don't let anyone become a vacum and suck the happiness out of you. pul the plug
هیچکس اجازه نده مثل جاروبرقی خوشبختی رو از درون وجودت بیرون بکشه، از برق درش بیار

‏دلی که سرد بشه رو دیگه نمیشه به این راحتی ها گرمش کرد بعضیا آدمو با سماور و کتری برقی اشتباه میگیرن.

دل مثل جاروبرقیه
وقتی پر شه
دیگه نمیکشه


. .

‏جوری سرم درد میکنه که انگار یه شوکر برقی زدن به مغزم

‏به آفتابگیر یا دکمه شیشه برقی تاکسیا دست بزنی انگار یه تیکه از گوشت تن راننده ش رو کندی

دل مثل جارو برقیہ
وقتے پربشہ
دیگہ نمیڪشہ :)





‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌

Don't let anyone become a vacum and suck the happiness out of you, pul the plug.

به هیچکس اجازه نده مثل جارو برقی خوشبختی رو از درون وجودت بیرون بکشه، از برق درش بیار.

به سلامتی مادری که اگـه 100 تـا پـریز خالی هم باشه

.

.

.

برا وصل کردن جاروبرقی، گوشیه تو رو از شارژ در میاره!

یعنی به وضوح دیدماااااا

تیر برقی چوبی ام در انتهای روستا..
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا..
ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت..
کوچ کردم از وطن تنها برای روستا..
آمدم خوش خط شود تکلیف شب ها آمدم..
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا..
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند..
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا..
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم..
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا..
کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر..
راهی ام می کرد قبرستان بجای روستا..
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداختست..
بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا..
من که خواهم سوخت، حرفی نیست اما ای خدا..
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا..

"کاظم بهمنی"