.
.
.
آرزویم بود و با خلق بیانش کرده ام
وای برمن...
آرزوی دیگرانش کرده ام...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی برمن
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
گله دارم
از که، نمیدانم...
از چه، نمیدانم...
این روزها دردی برمن سنگینی میکند...
که نمیدانم دلیلش کیست!
چیست!
بی حس شده ام...
خسته ام از تمام جهان...
دلم کمی اطمینان میخواهد و
اندکی آرامش :)
من خنده کنم بر عقل،او خنده کند برمن
اینجاست که میخندد ویرانه به دیوانه.
بعد من تنها نخواهی ماند، اما بعد تو برمن تنها نمی دانی چه ها خواهد گذشت...
. .
من کدام کوچه ی بن بستم،
که کسی برمن عبور نمیکند...
کدام متن غریبم،
که کسی مرا نمیخواند...
شاید که،بازمانده ی یک کابوس تلخم...
یا شاید که گم شده ام....
کاش کسی مرا پیدا کند.....
#هژیر_خرمی
ڪاش می دانستم
ڪدامیـڹ حُسنم
عـاشقت ڪرد؟
ڪہ براے رفتنت
صد عیب برمن گذاشتی
بانگ برمن زد
که ای ناحق شناس ..
دل به ما ده
چند باشی بتپرست..؟
گر سرِ هستیِ ما داری تمام
در رهِ ما
نیستگردان هرچههست ...
"عطار"
بانگ برمن زد
که ای ناحق شناس ..
دل به ما دِه
چند باشی بتپرست..؟
گر سرِ هستیِ ما داری تمام
در رهِ ما
نیستگردان هرچههست ...
"عطار"
داستان بسیار زیبای دو پسر حضرت آدم(ع)
و داستان دو پسر آدم را بدرستی برایشان بخوان ؛
هنگامی که هر یک از آن دو قربانیی پیش داشتند ، پس، از یکی از آن دو پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد .
قابیل گفت :حتما تو را خواهم کشت ؛
هابیل گفت :خداوند فقط از تقوا پیشگان می پذیرد.
اگر تو دست خود را به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی ، من دستم را به سوی تو دراز نمی کنم تا تو را بکشم چرا که من ؛ از خداوند ، پروردگار جهانیان می ترسم .
من می خواهم تو با گناه من و گناه خودت به سوی خداوند بازگردی ، ودر نتیجه از اهل آتش باشی ، واین است سزای ستمگران .
پس نفس اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد ، و وی را کشت و از زیانکاران شد .
پس ، خداوند زاغی را بر انگیخت که زمین را می کاوید ، تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادرش راپنهان کند .
قابیل گفت : وای برمن ، آیا عاجزم از اینکه مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم ؟ پس از پشیمانان گردید .
صدق الله العلی العظیم
" قرآن مائده 27 - 31 "
کجایی عزیز لعنتی؟
که ببینی بعد رفتنت چه آمد به سرم
حرفایی که برایت نوشتم تورا که برایم نیاورد
نگاه همجنسهایت رابرمن حریص تر کرد
بیا یادت راهم باخودت ببر
دیگر نمیخواهمش
اوهم مثل خودت نامهربان شده
دارد عذابم میدهد...