هرگز با چشمهای من خودت را تماشا نکردهای
تا بدانی چقدر زیبایی...
هرگز با گوشهای من خودت را نشنیدهای
تا بدانی چه آرامشی در صدایت ریخته!
هرگز با پاهای من، با شوق به سمتِ خودت قدم برنداشتهای و هرگز با دستهای من دست خودت را نگرفتهای! تو هرگز با قلب من خودت را دوست نداشتهای و نمیدانی چگونه میشود عاشقت شد و از این عشق مُرد!
تو نمیدانی...
تو هیچ چیز نمیدانی...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی برنداشته
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
خوشبختیاز آن کسیست
که درفضایشکرگزاری زیستکند
چه دنیابه کامش باشدوچه نباشد
چهآن زمان که میدود ونمیرسد
وچه آن زمان که گامی برنداشته
خودرادرمقصدمیبیند
خوشبختیچیزی جزآرامشنیست
خوشبختی از آن کسی است،
که در فضای " شکرگزاری " زندگی کند!
چه دنیا به کامش باشد و چه نباشد...
چه آن زمان که می دود و نمیرسد...
و چه آن زمان که گامی برنداشته،
خود را در مقصد می بیند...
چرا که خوشبختی چیزی جز آرامش نیست...!
خوشبختي از آن كسي است
كه در فضاي شکرگزاری زندگي كند
چه دنيا به كامش باشد و چه نباشد
چه آن زمان كه مي دود و نميرسد
و چه آن زمان كه گامي برنداشته،خود را در مقصد مي بيند
چرا كه خوشبختي
چيزي جز آرامش نيست
و هر كس كه اين موهبت الهي را دارد
خوشبخت است
در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپایک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند. سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند میشود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافهاش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند.
اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد.
در هر حال، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ میدهد.
دختر اروپایی سعی میکند کاری کند؛ اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را میخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمیدارند،
و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرمکننده و با مهربانی لبخند میزنند.
آنها ناهارشان را تمام میکنند. زن اروپایی بلند میشود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاهپوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی میبیند،
و ظرف غذایش را که دستنخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!!!!
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم میکنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار میکنند و آنها را افرادی پایینمرتبه میدانند.
داستان را به همۀ این آدمها تقدیم میکنم که با وجود نیتهای خوبشان، دیگران را از بالا نگاه میکنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیشداوریها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر میکرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانشآموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد .
از ماموریت که برگشت خوشحال بود:
پرسید: راستی فرمانده ! گمراه کردن اینها چه فایده ای دارد؟
ابلیس جواب داد : امام اینها که بیاید ، روزگار ما سیاه خواهد شد ، اینها که گناه می کنند امامشان دیرتر می آید....
************
مثل هر جمعه با یک بغل پرونده از اتاق زد بیرون
هنوز قدم از قدم برنداشته با کنجکاوی پرسیدم : این هفته پرونده ها چطور بود؟
یک نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و در حالی که با سر به اتاق اشاره می کرد ، آرام گفت:
صدای گریه آقا را نمی شنوی؟
به بعضیا هم باید یادآوری کرد که ...
اسم دارن رو بچـشون میذارن !
یوزرنیم انتخاب نمیکنن که ...
اینهمه اصرار دارن کسی برنداشته باشه !!!
به بعضیا هم باید یادآوری کرد که اسم دارن رو بچـشون میذارن
یوزرنیم انتخاب نمیکنن که اینهمه اصرار دارن کسی برنداشته باشه ... !!!!!!!!!!