یکی تعریف میکرد :
کوچیک که بودم , یه روز با دوستم رفتیم مغازه خشکبارفروشی بابام
پدرم کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت , یه مشت آجیل برای خودت بردار
دوستم قبول نکرد ,
از پدرم اصرار و از اون انکار , تا اینکه پدرم , خودش یه مشت آجیل برداشت و ریخت تو جیبهای و مشت دوستم ...
بعدا از دوستم پرسیدم : تو که اهل تعارف نبودی , پس چرا هرچه پدرم اصرار کرد , همون اول خودت برنداشتی ؟؟؟
دوستم خیلی قشنگ جواب داد : آخه مشتهای پدرت بزرگتره .....
خدایا در آخرین روزهای این سال , اقرار میکنم که مشت من کوچیکه , ظرف عقلم خیلی محدود و دیوار فهمم کوتاهست ....
پس به لطف و کرمت ازت میخوام که با مشت خودت از هرچه که خیر و صلاحمونه و عقلم بهش قد نمیده ,,,,
زندگی دوستانم و خودم وهمه "بچه های یه جمله" و همه خانواده ها را پر کنی ...
آمین
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی برنداشتی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دقایقی پیش مامانم سراسیمه اومده تو اتاقم میگه یه بسته گوشت از فریزر گم شده تو برنداشتی ؟
خو مادر من ، من گربه ام ؟ درنده ام ؟ چی ام ؟ که فکر کردی یه بسته گوشت خام و یخ زده رو میتونم برداشته باشم ؟
میگما یه موقع بد نباشه ما به عنوان پسر ابرو برنداشتیم!!!!
خانم حمیدی ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت ! اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه ! مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ، اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان ! ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه ! یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت : از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده ! یعنی مامانت اونو برداشته ؟ مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم ! تو ایمیل خودش نوشت : مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ، و درضمن نمیگم که برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده ! با عشق … مسعود ! روز بعد ایمیل مادرِ مسعود : پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری، و در ضمن نمیگم که رابطه نداری ! اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود ! با عشق … مامان !