•
اصلا دوستی برای همین بود برای گم نشدن در برهوت جهان :)🤍
- گیتا گرکانی
♡
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی برهوت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
پنج کتاب برای افرادی که کم رو و خجالتی هستن:
روانشناسی خجالت
کمکت میکنه ریشه خجالتی بودنت رو پیدا کنی و برطرفش کنی.
شجاعت در برهوت
این کتاب بهمون نیرو میده تا بتونیم شجاع تر باشیم.
چگونه با هرکسی صحبت کنیم
بهت یاد میده چطوری با افراد مختلف ارتباط برقرار کنی.
اراده قدرت
کتابی که باعث میشه دارای یک شخصیت بزرگ و قوی بشی.
راه زیاد است ،
مهم نیست !
گاهی در این برهوت سرگردان می شوم ، مهم نیست !
باد پَسَم می زند مدام ،
سرما می رود توی جانم ،
مهم نیست !
خودم را بغل می کنم !
فقط می خواهم بدانم جاده هر قدر دراز و طولانی باشد ،
آخرش یکجایی تو ایستاده ای ؟!
بین راه گاهی آدم هایی را می بینم که آخر جاده شان هیچکس نیست .
از این برهوت می افتند به برهوت دیگر .
و همین هراسانم می کند .
و همین باعث می شود تنهایی خودم را دوست بدارم ،
آخر من که جز تو کسی را ندارم ...
ما که از هم توقعی نداریم !!!
فقط قرار است من چیزکی بنویسم و شما بخوانید و گاهی بخندید و گاهی گریه کنید...
و یک ردپائی بگذارید تا من بدانم که اینجا، توی این برهوت تنها نیستم
و برای خودم حرف نمیزنم!
اصلا" شما هستید که من بدانم حرفهایم را کسی دوست دارد...
خودم را هم شاید !!!
بعد میگذارم شما حرف بزنید و من میآیم به گوش دادنتان.
جز این که نیست؟ هست ؟!!
ما آدمها همه تنهائیم و آنها که میایند اینجا تنهاتر…
و هر چه آن بیرون توی دنیای آدمها تنهاتر باشیم، اینجا پررنگتریم.
بیشتر پی ِدوست میگردیم. بلندتر داد میزنیم.
ما، قابل ترحمترین موجودات این دنیا، پناه میبریم به آدمهائی که نمیشناسیمشان !!!
به رابطههائی از جنس ِدیتا، از جنس ِفیبرنوری!
و دل میبندیم به لبخندهای یک صورتک زرد رنگ که فقط گاهی قلبی گوشهاش هست !!!
و دلخوشیم به بوسههای همان صورتک…
با هم میخندیم و با هم گریه میکنیم.
به جای چشمهای هم، به مانیتور نگاه میکنیم
و به جای دستهای هم، ماوس کامپیوترهایمان را در دست میگیریم.
ما چقدر تنهائیم…
و چقدر ابعاد این تنهائی وحشتآور است…
شعر خوانی حمیدرضا برقعی در مدح حضرت محمد (ص) در پی اهانت مجله ی فرانسوی به ساحت مقدس پیامبر اکرم...متن شعر به شرح زیر است...
I Love Muhammad
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایۀ ابر، پی توست، دلش را مشکن
مگذار اینهمه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد؟
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافیست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفۀ خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
*
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جانداده، کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده، کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر، این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز ، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد ..
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته ..
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد ...
روزهایی که برای امدنـت تمام روز پشت پنجره عادت می ایستـادم وخودرا درقـاب شیشـه ای خانــه ات تصورمیکردم به چه فکر میکردی؟
به دستـانی که روزی تورادرآغوش خواهنــد گرفت یا رویایی که ازتو یک بـت خواهند ســـاخت؟
امـا من...درآن برهوت پراحـســــاس زنـدگیم فقط وفقط به تـــــــــــو فکرمـیـکردم وبــه روزهایی که باهم ساختیمــشان ..
روزهــا با دستـهای خودمــان ازقالـب گل درآمدند
وبا ضــربـه هــای پـــای تو بـــه ســــــــرانجام رسیدند
وشبــها...آه شبها...شبهایی که دیگر تونبودی ...
راستی چه شد که دیگر تونبودی؟چه شد که آرزوهایت از خانه ام پرکشید و جایی دیگر سکنی گزید؟
آیا توهمان موجود شیشه ای گذشتــــــه ای؟
نه...حالا شیشــه درورنت را دوجداره کــرده ای و مــن مجبورم برای اینکه نیم نگاهت را ببینم سنگ به سمتت پرتاب کنم.
توفهمیدی...حالا عایق شده ای...نه صدایم رامیشنوی ونــه صدایت رامیشنوم...
دل من درآنجا بود،درمیان همان دیوار شیشه ای...برای دیوانه بودن ودیوانگی کردن همیشه دیراست..