روزي در مجلس محدثين بودم
برخی به بيان روايات
از اين و آن افتخار مي كردند.
يكي صدهزار روايت حفظ بود
و آن ديگري چهل هزار.
همه مي گفتند :
" حَدّثني فلان عن فلان "
خطاب به آن ها گفتم:
يكي از شما نيست كه بگويد: "حدثني قلبي عن ربي"
( دل من از خداي شنيد که . . . ؟)
️اگر از خدا چيزي شنيده ايد، عرضه كنيد.
از اين و آن چه فايده ...؟!
"مقالات شمس تبريزي"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بريز
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بدان كه راه خدا نه از جهت راست است و نه از جهت چپ
و نه بالا و نه زير و نه دور و نه نزديك.
راه خدا در دل است و يك قدم است
خود را از همه آلودگی ها بری و پاك كن
و بالاترين رذيلت كه منيت است و آن اساس تمام بدبختی هاست از خود بريز
و آن گاه به جوار قُرب حركت كن....
"عين القضات همدانی"
هر كه را خلق وخویِ فراخ ديدی، و رویِ گشاده
و فراخِ حوصله، كه دعای خير همه عالم كند،
كه از سخن او ترا گشادِ دل حاصل شود و اين عالم و تنگی او، بر تو فراموش شود؛
آن فرشته است و بهشتی...
و آنكه اندر او و اندر سخن او قبضی می بينی
و تنگی و سردی،
كه از سخن او چنان سرد می شوی كه از سخن آن كس گرم شده بودی؛
آن شيطان است و دوزخی.
اكنون هر كه بر اين سِرّ واقف شود به صد هزار شيخی التفات نكند...
"شمس تبريزی"
اينايى که ساعت هفت صب
توگروهاى تلگرام
ازين عکساى "روز خوبى داشته باشين و امروز پرانرژى و زرنگ باشيد" ميفرستنو
کى قراره بريزيم تو کوره ادم سوزی؟ :|
يکى از پر استرس ترين کارها
باز کردن در زعفرونه
از بس گرونه ادم فکر مى کنه
اگه يدونشم بريزه زمين
تمام سرمايش به فنا رفته...
ناااامردا جورى بسته بنديش مى کنن که.
باز کردنش از خنثى کردن بمب هم سختره :/
Delam karbala mikhad
قشنگ ترین لحظه توی این دنیا...
⬅بهت بگن بيا بريم کربلا...
⬅وسط بين الحرمين سلام بدي....
⬅ندوني بري حرم عباس يا حسين...
⬅پاي برهنه توبين الحرمين راه بيافتي....
⬅برسي ورودي حرم عباس....
⬅پشت در حرم بشيني و سلام بدي....
⬅باچشم پر اشک اذن دخول بخوني....
⬅بلندشي و بري روبروي ضريح بايستي....
⬅سرتو بندازي پايين و باخجالت بگي فکر نميکردم بياريم حرم....
⬅به عباس بگي خيلي آقايي....
⬅بري يه بوسه به ضريح بزني و اشک بريزي....
⬅بياي عقبتر و يه زيارت بخوني....
⬅بهش بگي اجازه ميدي برم پابوس داداشت....
⬅دوباره پابرهنه توبين الحرمين راه بيفتي و زير لب بگي"از حرم تا قتلگه زينب صداميزد حسسسسسسسين"...
⬅اشک....
⬅برسي ورودي حرم و ناخداگاه بشيني رو زمين دست برسينه سلام بدي....
⬅اشک....
⬅از باب القبله وارد حرم بشي....
⬅نگاهت بيفته به ايوون طلا و ضريح...
⬅خجالت زده اي....
⬅چشمت بيفته به قتله گاه....
⬅از عشق حسين مجنون بشي...
⬅آخرروضه رو درک کني....
⬅بري روبروي ضریح یه دل سیر گریه کنی.....
⬅يادت بياد چقدر حسرت رفتن به حرم رو ميخوردي....
سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (پیش از آن بهجت) شاعر ایرانی اهل آذربایجان بود که به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی شعر سروده است.
استاد شهریار در تبریز بهدنیا آمد و بنا به وصیتش در مقبرةالشعرای همین شهر به خاک سپرده شد. در ایران روز درگذشت این شاعر معاصر را «روز شعر و ادب فارسی» نامگذاری کردهاند.
خراب از باد پائيز خمارانگيز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خدايا خاطرات سرکش يک عمر شيدايي
گرفته در دماغي خسته چون خوابي پريشانم
خيال رفتگان شب تا سحر در جانم آويزد
خدايا اين شب آويزان چه مي خواهند از جانم
پريشان يادگاريهاي بر بادند و مي پيچند
به گلزار خزان عمر چون رگبار بارانم
خزان هم با سرود برگ ريزان عالمي دارد
چه جاي من که از سردي و خاموشي ز مستانم
سه تار مطرب شوقم گسسته سيم جانسوزم
شبان وادي عشقم شکسته ناي نالانم
نه جامي کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودي کو برآيد از سر شوريده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وي
به اشک توبه خوش کردم که مي بارد به دامانم
گره شد در گلويم ناله جاي سيم هم خالي
که من واخواندن اين پنجه پيچيده نتوانم
کجا يار و دياري ماند از بي مهري ايام
که تا آهي برد سوز و گداز من به يارانم
سرود آبشار دلکش پس قلعه ام در گوش
شب پائيز تبريز است در باغ گلستانم
گروه کودکان سرگشته چرخ و فلک بازي
من از بازي اين چرخ فلک سر در گريبانم
به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بي حاصل
به چرخ افتاده و گوئي در آفاقست جولانم
چه دريايي چه طوفاني که من در پيچ و تاب آن
به زورقهاي صاحب کشته سرگشته مي مانم
ازين شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگين
چه مي گويم نمي فهمم چه مي خواهم نمي دانم
به اشک من گل و گلزار شعر فارسي خندان
من شوريده بخت از چشم گريان ابر نيسانم
کجا تا گويدم برچين و تا کي گويدم برخيز
به خوان اشک چشم و خون دل عمريست مهمانم
فلک گو با من اين نامردي و نامردمي بس کن
که من سلطان عشق و شهريار شعر ايرانم
ﮔـــﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﺍﺯﮐﻪ, ﻧﻤـــــﯿﺪﺍﻧﻢ ....
ﺍﺯﭼﻪ,ﻧﻤـــــــــﯿﺪﺍﻧﻢ ..... ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺩﺭﺩﯼ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺳﻨﮕـــﯿﻨﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ،ﮐــــﻪ ﻧﻤــﯿﺪﺍﻧﻢ ﺩﻟــﯿﻠــﺶ
ﮐﯿﺴﺖ, ﭼﯿﺴﺖ؟ ...
ﺑﯽ ﺣــــــﺲ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ... ﺧـــــــﺴﺘﻪ ﺍﻡ ... ﺍﺯ ﺗﻤـــــﺎﻡ
ﺟﻬـــﺎﻥ .... ﺩﻟـــــــــﻢ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ،
ﻭ ﺍﻧﺪﮐﯽ آﺭﺍﻣـــــﺶ.... !!!!
گفتند اَشكــــــ بريز ، خالي ميشوی...
خالي كه نشدم هيچ....
پُر شدم از بي كســــی
كه چرا كسي اَشكـــــ هايم را پاک نميكند
و بگويد اَشكــــــ نريز
تو من را داری.....
استادِ مولانا که خورشيد است
هفت آسمان را هيچ می ديدست
ما هم دهان را هيچ می گيريم
زخم زبان را هيچ می گيريم
دارم جهان را دور ميريزم
من قوم و خويش شمس تبريزم
نانت نبود ؟ آبت نبود ای مرد ؟
ول کن جهان را ! قهوهات يخ کرد ..
باران بهانه است!!!..
آسمان راهوس بوسه زدن برخاک است...
چه دعايي کنمت بهترازاين...
که خدا پنجره اي روبه اتاقت باشد...
عشق محتاج نگاهت باشد...
عقل لبريز زبانت باشد،
ودلت وصل خدايت باشد.