تو همون آهی که من هیچوقت تو بساطم نداشتمش ...
یا همون شانس، که فقط یکبار قرار بوده درِ خونمو بزنه و هیچ وقت نزده. یا زده و من خونه نبودم.
تو همون ماه هستی که گفتن؛ همیشه پشتِ ابر نمیمونه،
همون ماه که بالاخره از پشت ابر اومد بیرون ولی ماهِ آسمونِ من نشد.
#عادل_رستمکلایی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بساطم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✨
در بساطم گـر چه چیزی نیست
امـا عشق هست مـن تـو را
مهمانِ یک فنجانِ چایی میکنم☕️
الهی بــی پنـاهــان را پنــاهـی
بسوی خسته حالان کن نگاهی
چه کم گـردد زسلطان گــر نوازد
گدایـــی را ز رحمت گاه گاهــی
مرا شرح پریشانـــی چه حاجت
کــه بر حال پریشانـم گواهـــــی
الهــی تکیـــه بر لطف تـو کـردم
که جز لطفت ندارم تکیه گاهـی
دل سرگشته ام را راهنمـا باش
که دل بی رهنما افتد به چاهی
نهــاده ســر بــه خـاک آشیـانت
گدایی، دردمنـدی ،عذر خواهـی
امید لطف و بخشش از تـو دارم
اسیری ،شرمساری ،روسیاهی
تهی دستی که با اشک ندامت
زپـا افتـــــــاده از بـار گنـــاهـــی
گرفتــــم دامن بخشنـــده ای را
که بخشد از کرم کوهی بکاهی
رحیمی،چاره سازی،بی نیــازی
کریمی،دلنـــوازی،دادخـــواهــی
خوشا آنکس که بندد با تو پیوند
خوشا آن دل که دارد با تو راهی
مـــران از آستــــــانت بینــــوا را
که دیگر در بساطم نیست آهی
مقام و عز و جاهت چون ستایم
کــــه برتر از مقام و عز و جاهی
فنـــا کــــی دولت ســرمد پذیرد
کــــه اقلیـــم بقـــا را پادشاهی
ز نخــــل رحمت بــــی انتهــایت
بیفکن ســایه بر روی گیــاهــی
به آب چشمه لطفت فرو شوی
اگر سرزد خطایی اشتباهـی
مـران یارب زدر گاهت "رسا" را
پنـاه آورده سـویت بـی پناهــی
دیروز شیطان را دیدم
در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود ؛
فریب می فروخت!!
مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو میکردند،هول میدادند و بیشتر میخواستند
توی بساطش همه چیز بود : غرور،حرص،دروغ،جنایت و...
هرکس چیزی می خریدو در ازایش چیزی می داد
بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند
و بعضی پاره ای از روحشان را
بعضی ها ایمانشان را میدادند
و بعضی آزادگیشان را
شیطان میخندیدو دهانش بوی گند جهنم میداد،حالم را به هم میزد،انگار ذهنم را خواند
موذیانه خندید و گفت :
من کاری با کسی ندارم
فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم
نه قیلوقال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد
می بینی! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند
آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت:
البته تو با اینها فرق میکنی
تو زیرکی و مومن،زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد
اینها ساده اند و گرسنه،در ازای هرچیز فریب میخورند
ساعتها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد ک لابه لای چیز دیگر بود
دور از چشم شیطان آنرا برداشتم و توی جیبم گذاشتم
با خود گفتم:بگذار یکبارم که شده کسی چیزی را از شیطان بدزدد
به خانه آمدم و در کوچک جعبه ی عبادت را باز کردم
توی آن اما جز غرور چیزی نبود
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت
فریب خورده بودم،فریب
دستم را روی قلبم گذاشتم ، نبود!
فهمیدم ک آنرا کنار بساط شیطان جاگذاشتم
تمام راه دویدم،تمام را لعنتش کردم،تمام راه خدا خدا کردم
میخواستم عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم
به میدان رسیدم،شیطان اما نبود
آنوقت نشستم و های های گریه کردم،اشک هایم ک تمام شد
بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم
ک صدایی شنیدم....
صدای قلبم را
و همانجا بی اختیار ب سجده افتادم و زمین را بوسیدم
به شکرانه قلبی ک پیدا شده بود.