دوســتْ دارم ...❣
با تُــــــو باشم ...❣
با تُــــــو هم بستر شوم ...❣
با تُــــــو در آتش بسوزم... ❣
با تُــــــو خاکســتر شوم!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بسوزم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
برای وصف نگاهت،دوباره واژه ندارم
چگونه یاد تو باشم،ولی دوباره نبارم
چگونه گم شدنت ،را میان کوچه ببینم؟
و چشم غم زده ام را،به پیچ کوچه نکارم!؟
تو رفته ای که بمانی،میان خاطره هایم
نشسته ام که بسوزم،برای هجرت یارم
چه می کنی تو عزیزم،پس از شکستن قلبم
پس از حراج تمام منی که بی کس و کارم
دوباره از تو نوشتم،دوباره شاخه کشیدی
به روی خاکی قلب و کنار چشم بهارم
ببین چه کرده خیال ترانه های تو با من
دوباره از تو نوشتم،اگر چه واژه ندارم
بوی رفتن می آید
نمیدانم بهار میرود تا تیر نبودنت قلبم را به درد آورد
یا میرود تا تابستان را داغتر بسوزم در گرمای عشقت....
من در هفت سین بهاری ام از خدا خواسته بودمت تا محول کند احوال دل بیقرارم را....
چه شده پس که با رفتن بهار حال دلم رو به شادی نمیرود .....
کاش می آمدی و چشمانم را با تیر نگاهت روشن میکردی...
حال که نیستی تیر غمت قلبم را زخم زده .....
من خسته ام از رفتن های تکراری
بیا و زندگیم را تازگی ببخش....
این مناجات رو بخونین, خیلی دلنشینه....
از کتاب مناجات نامه چوپان معاصر نوشته #رضا_احسان_پور
.
خدایا!
مرا به خاطر
همهی مورچههایی که کشتهام
ببخش
.
خدایا!
من از اختیارهایم میترسم
فردا، پسفردا، خودت به خاطر همهی آنها
یقهام را میگیری
.
خدایا!
من اگر بسوزم
بوی گند میدهم!
خود دانی، میخواهی بیندازی جهنم، بینداز!
.
خدایا!
گوشهایم دراز شده است
کی وقت داری بیایم برایم کوتاهش کنی؟
.
خدایا!
حیف نیست
بهشت به این قشنگی ساختهای،
آن وقت به همه نشانش ندهی؟
.
خدایا!
کاش بیمارستانها
بخش کودکان سرطانی نداشت
.
خدایا!
شش روز طول کشید
تا دنیای ما را بسازی
آن وقت ما در یک چشم بهم زدن
آن را خراب میکنیم!
ببخشید!
.
خدایا!
من فقط یک «مسکن مهر» سراغ دارم
آنهم خانهی تو است
.
خدایا!
آسایش دو گیتی
تفسیر این سه حرف است:
۱- خدا ۲- را ۳- شکر
.
خدایا!
تو خوبتر از آن هستی
که مرا تنها بگذاری
.
خدایا!
به یک نفر میگویند: «یک دروغ بگو»
میگوید: «خدا نمیبخشد»
.
خدایا!
توی «اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیهِ راجعون»
«اِلیهِ راجعون» یعنی پیش خودت؛ درست است؟
پیش خودت که جهنم نمیشود! میشود؟
.
خدایا!
من مثل آن بتپرست نیستم
که اگر تو را نداشته باشم
خدای سنگ و چوبی داشته باشم
من اگر تو را نداشته باشم، چیزی ندارم
.
خدایا!
دیوار خانهی مرا در بهشت
کاهگلی بساز
میخواهم هر روز عصر با شلنگ
به دیوار آب بپاشم
و نفس عمیق بکشم
.
خدایا!
اشکهایم را با دست پاک میکنم
تا دستانم بوی تو را بگیرد
.
خدایا!
خودت به کسی که دوستش دارم بگو
که من دلم نمیخواست خلق بشوم
و فقط و فقط برای اینکه او تنها نباشد
قبول کردم که بیایم دنیا
تا شاید دوستم داشته باشد
.
خدایا!
دوستت دارم
حتّی توی جهنّم .
خدایا!
خودت که بهتر میدانی
ما آدمها مثل دانههای انار هستیم
زیاد به ما فشار نیاور!
.
خدایا!
کاش یک مُهر «شکستنی است، با احتیاط حمل شود»
روی دلم زده بودی!
.
خدایا!
دست ما را بگیر
و ما را از اتوبان زندگی
رد کن!
.
خدایا!
آخر زندگی من
یک «ادامه دارد» بنویس!
مانده از روضه وُ از هیأت وُ از مجلس وُ از سینه زنی،
آمده ام کنج اتاقم،
به دلم پرچم مشکی زده وُ شال عزایم به کف وُ دست به
دامان تو گشتم
که تو اربابی و من بنده ی هر جاییِ جامانده ازین جا و از آن جایم و امروز دلم گشته هوایی
و نشستم به امید کرمی از طرف شاه عزایم که شمایی!
بگو از عطشُ و از جگر سوخته و از رخ افروخته و از طف صحرا و بگو از “علی” و از “علی” وُ از غم لیلا
و بگو از ید سقا و بگو با من دل خسته از اندوه دل زینب کبرا و امان از دل زهرا و امان از دل زهرا …
بگو با من مجنون، به خدا حسرت داغی به دلم مانده که از داغ شما بشکنم امروزُ و بسوزم که دگر نشنوم این روضه ی جان سوز که: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد …
و دگر نشنوم امروز که خم گشته قد کوهیُ و رودی به لب آورده رشیدی… چه رشیدی!
همان راز رشیدی که لبِ رود رسیدُ و نرسید آب به لب هاش…
همان راز رشیدی که عمودی…
بگو ! روضه بخوان شاه غریبم تو بخوان بر من جامانده ازین قافله ی اشک، که با نام تو آمیخته این اشک و خوشا اشک!
خوشا اشک! خوشا گریه بر این داغ، خوشا گریه بر این درد
خوشا گریه، نه این گریه! خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت چو روزی پسرش رفت…
خوشا قصه ی یعقوب! که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است…
خوشا چاه! همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد و نه یک قطره ی خون ریخت در آن جا و نه انگشت کسی گم شده آن جا و کنارش نه تلی بود نه تپه! وَ یعقوب ندیده است دمی یوسفِ در چاه!
خوشا قصه ی یعقوب! که گودال ندارد وَ آه از دل آن خواهر غم دیده که از روی تلی دیده که «الشّمر …»
عجب مجلس گرمی شده این جا، همین کنج اتاقم که به
جز من و به جز روضه ی ارباب، کسی نیست وَ انگار که
عالم همه جمعند همین جا! و انگار که این پنجره و فرش
و در و ساعت و دیوار، گرفتند دمِ حضرت ارباب: حسین
جان، حسین جان، حسین جان، حسین جان…
فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!
اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!
گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !
از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!
چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!
چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!
صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!
اشکهایم را همه دیدند!
آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!
گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،
فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!
حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !
اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !
اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!
آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !
گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!
داش سام عليك
با اجازت روغن ماشينتو خالي كردم به جاش خون جيگرمو ريختم تا هر وقت استارت زدي به عشقت بسوزم
نمیدانم ازفراق توبنالم یاازغریبی خودم؟
نمیدانم تورابخوانم ک برگردی یاخودم رادعاکنم ک بیایم؟
ازاین بسوزم ک نیستی یاازآن بنالم ک چراهستم؟
هیچ میگویی اسیری داشتی حالش چه شد؟
خسته ی من نیمه جانی داشت احوالش چه شد؟
دلم تنگ است نمیدانی چه غمگین رهسپار لحظه های بیقرارم
من ب دنبال توهمچون کودکی هستم*
رفیق ، زمستون رسیده ؛ سردت شد خبرم کن تا بیام برات بسوزم !
*یلدات مبارک*
تو بگریزی از پیش یک شعله ی خام
من ایستاده ام تا بسوزم تمام