هنگامه حیرانی ست ؛ خود را به که بسپاریم...؟
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بسپاریم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
بیا آخرین روز عید امسال را خوش بگذرانیم اما گره توی کار دنیا نیندازیم، یکبار هم که شده بیا گره گشا باشیم، سبزههای گره خورده را باز کنیم و آرزوها را بجای سبزهها به آسمان بسپاریم، قاصدکها حرف آدمهای عاشق را بهتر میفهمند...
گره ها را باز کن
قاصدک ها منتظرمان هستند
مرا آرزو کن
تو را آرزو میکنم...
#نازنین_عابدینپور
Iᴛ ɪꜱ ᴡɪꜱᴇ ᴛᴏ ᴋᴇᴇᴘ ɪɴ ᴍɪɴᴅ ᴛʜᴀᴛ ɴᴇɪᴛʜᴇʀ ꜱᴜᴄᴄᴇꜱꜱ ɴᴏʀ ғᴀɪʟᴜʀᴇ ɪꜱ ᴇᴠᴇʀ ғɪɴᴀʟ
عاقلانه است به خاطر بسپاریم که نه موفقیت و نه شکست به منزله پایان راه نیست☺️
تاریک ترین زمان شب
نزدیک ترین زمان ،
به سپیده صبح است .
این را به خاطر بسپاریم ،
تابا کوچکترین ناملایمات
از تلاش خود دست بر نداریم .
شب بر همگی خوش
در پناه حق
مردی به پیامبر خدا ، سلیمان مراجعه کرد و گفت ای پیمبر خدا میخواهم ، به من زبانی را یاد دهی .
سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری .
اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید ، کدام زبان؟ جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی غذایی ندارید که دارم از گرسنگی میمیرم . دومی گفت نه
اما توی این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، و فردا صبه زود آنرا فروخت
گربه امد و دیگری پرسید آیا خروسه مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و ان را خواهیم خورد.
صاحب منزل بار هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید ایا گوسفند مرد ؟
گفت ؛ نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلیت کنندگان خواهند گذاشت و ما میخوریم! شنید و برآشفت
نزد پیامبر رفت؛ گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! گفت؛ خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، گوسفند هم همینطور، پس خود را برای وصیت و کفن آماده کن!
حکمت این داستان
خدا الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. خداوند بلا از ما دور میکند ، پس بر ماست که امورمان را به او بسپاریم .
بهار آمد ...
چه خبری خوش تر از این ..
چه حسی بالاتر از این که سوز و سرمای زمستان دل انگیز؛ با آن غروب های زود هنگامش، رفت...
پاییز عاشق کش و زمستان بی بدیل رفت و جایش را به بهار داد.
چه لذتی بالاتر از این شکفتن های بسیار.
خدا را نگاه کن...
کمی سرت را رو به آسمان بگیر، تا ببینی خدا تمام رحمتش را روی سر تو می ریزد...
گاهی خدا و مهربانی هایش باران می شود... گاهی شکوفه... گاهی می شود رعد و برق های بهاری.
همه این ها نشانه است... که تو رد پای مهربانی خدا را بگیری و به منزل دوست برسی.
کاری هم نداریم که هر کدام از ما با این نو شدن ها، یک قدم به دنیای ابدی مان نزدیک تر شده ایم.
اما خوب است، لحظه ی تحویل سال به یاد آن روزی باشیم که دوست داریم، خداوند تمام گناهان ما را ببخشد.
ببخشد و در رحمتش را به روی ما باز کند.
پس ببخشید تمام دل گیری های زمانه را.
هم دنیا را ببخشید، و هم مردمانش را.
دل های شما جایگاه مهربانی خداست.
با لجاجت های کودکانه مان جای عشق و محبت را... جای دوستی ها را، آنقدر تنگ نکنیم که عشق، مجبور شود از خانه ی دل ما کوچ کند.
بیاید به جای سبزه های گره زده ی عید، نفرت های گذشته را به رودخانه بسپاریم.
بیاید یک بار هم که شده گره گشای دل خودمان باشیم.
آن کسی که روزگاری دوست داشته ایم را، هنوز دوست بداریم... حتی اگر امروز دلش در خانه ی دیگری می تپد.
بیایم چشم هایمان را باز کنیم. ما با عشق پا به این دنیا گذاشته ایم. نقابی که روزگار روی چهره هامان گذاشته را برداریم.
مطمئن باشید یک روزی... یک جایی... آن کسی که انتظارش را داشتید؛ عاشق همین چهره ی ساده و بی نقاب شما می شود...
با همین یک دوست و همسفر عاشق، می شود به جنگ تمام جاده های بی انتهای دنیا رفت.
نفرت ها را دور بریزید.
بگذارید دل هایتان کمی نفس بکشد.
بیاید یک بار با این بهار، جوانه بزنیم.
شاید این جوانه، روزی تا آسمان خدا رفت.
باشد که رستگار شویم ....
{ علیرضا اسفندیاری }
کسی را میخواهم، نمییابمش
میسازمش روی تصویر تو
و تو با یک کلمه فرو میریزیاش
تو هم کسی میخواهی، نمییابیش
میسازیاش روی تصویر من
و من نیز با یک کلمه …
اصلا بیا چیز دیگری نسازیم
و تن به زیبایی ابهام بسپاریم
فراموش شویم در آنچه هست
روی چمنهای هم دراز بکشیم
به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم
بگذار دستهایم در آغوش راز شناور شوند
رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!
ببار باران !
شاید آدمیان ، آدمیت را فراموش کرده اند
اما زمین جای قشنگی است ببار!
باران که میبارد میشود خدا را در آغوش گرفت
کافیست نقطه چین ها [قطره ها] را دنبال کنیم
میدانی بوئیدن باران چه لذتی دارد ؟
بیائید به این ترانه خداوند دل بسپاریم
نه اینکه فکر گلی شدن کفش هایمان باشیم ...