کپشن های مربوط به بشقاب

پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بشقاب

عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)


من که الان دلم یه بشقاب ماکارونی با کلی ته دیگ سیب زمینی میخواد کیو باید ببینم.

✿ کپشن خاص ✿

بعضی ها
زندگی شان شده مثلِ سلف سرویس!
از هر آدمی قسمتی را داخلِ بشقابشان میگذارند و
فقط تماشایشان میکنند...
دوست دارند دست خورده شان کنند،
که نفرِ بعدی
رغبت نکند حتی سَمتَش برود...
#علی_قاضی_نظام

✿ کپشن خاص ✿

کاش همسرم بودی
و در آشپزخانه‌ ی کوچکمان
غذا کمی میسوخت
شیر سر میرفت
یک بشقاب چینی میشکست
یک لیوان کریستال هم
از همان فرانسوی‌های اصل!!
من
مثل مردهای قدیم
داد میزدم:
حواست کجاست خانوم؟!
و تو
آرام و با لبخند میگفتی
به تو آقا...

#حمید_جدیدی ‌‌‌‌‌‌‌

‏اینکه ظرف آزمایش ادرار مردا و زنا یکیه اصلا منصفانه نیست،باید واسه خانما کاسه بشقابی چیزی باشه.

خودت می دانی
من اهل پارک و کافه و سینما نیستم
قرارمان همان کوچه قدیمی
تو نذری بیاور
من در را باز می کنم
تو لبخند بزن
من
م م ن
م م ...
بشقاب شکست!

#محسن_حسینخانی

رابطه ها شده مث سلف سرویس
همه میخوان از هر آدمی
یه تیکه تو بشقابشون بزارن ...!



‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌

موضوع انشاء:

يلداى خود را چگونه گذرانديد؟

با سلام خدمت آموزگار خوب و دوستان عزيزم

ديشب يلدا به ما خيلى خوش گذشت .دور هم بوديم و تا تونستيم خورديم و خنديديم ،فال هم گرفتيم. البته پدرم ميگفت شايعه شده كه هندوانه ها را یه كسايى ارزون خريدن و انبار كردن كه گرون بفروشن،به همين دليل من نخريدم تا با مفاسد اقتصادى مبارزه كنم.
مادرم هم گفت: خوب كارى كردى و به من گفت عكس يك هندوانه بكش بگذاريم تو سفره يلدا، منم كشيدم خوشگل شد. مامان گفت: تو روزنامه خوندم كه دونه هاى انار دل درد مياره، براى همين نخريدم.
مادر من خيلى به سلامتى خانواده اهميت ميدهد. خواهرم عكس يه انار رو از تو روزنامه كند گذاشت تو سفره، يه انار بزرگ که دونه هاش سياه بود.
مامان گفت: شب نميشه آجيل خورد سر دلتون سنگين ميشه و خوابهاى بد ميبينيد براى همين فقط نخود چى و كشمش خريدم كه خيلى هم خاصيت دارد .مادرم خيلى مهربان است.
مادرم گفت: رفتم ميوه فروشى كه ميوه بخرم خيلى شلوغ بود منصرف شدم .مامان پرتقال و سيبى رو كه داشتيم مثل گل درست كرده بود و توى بشقاب چيده بود خيلى قشنگ شده بود دلمون نميامد بخوريم ولى مامان گفت: بخورين كه نمونه ميكروب ميگيره، مامانم خيلى با سليقه هست.
بابا آخر شب فال حافظ گرفت،
همش يادم نيست ولى اولش ميگفت:
مژده اى دل كه مسيحا نفسى ميايد.
خلاصه يلداى خوبى بود ،چون ما دل درد نگرفتيم، خوابهاى بد هم نديديم، تازه با مفاسد اقتصادى هم مبارزه كرديم .
اين بود انشاى من اميدوارم خوشتان آمده باشد.
معلم گفت: آفرين دخترم خوب بود اينم يه نمره ۲۰
دانش آموزى از ته كلاس گفت: خانم اجازه سرما خوردين؟ معلم گفت:
چطور ؟ شاگرد گفت آخه خانم اجازه... از چشمتون داره اشك مياد.
معلم گفت: آره يادم نبود كه سرما خوردم...

حواسمان باشد

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت:
نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود .

صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد.

ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.

اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.

برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.
من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم...
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!

شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم:
برای چی این قدر اصرار کردی؟

گفت:
خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم:
ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.

گفت:
حالا مگه چی شده؟

گفتم:
چیزی نیست ؟؟؟ !!!
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.

پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:
دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟

تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد،
پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.

مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردند.

چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:

"من آدم زمختی هستم"

زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟

آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه...
میوه داشتیم یا نه...
همه چیز کافی بود:
من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک .
پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه.

من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد،
کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...!
زمخت نباشیم!


توفک کردی فقط زنها دلبری بلدند؟
نه جانم..
بعضی مردا..
درست وقتی دارندآستین پیراهنه چهارخانه شان راتامیزنند وزیرلب آهنگ میخوننوابروهاشون توی هم گره خورده,
میشن دلبرترین آدم روی زمین...
یطوری که ضعف میکنی براشون اصلا...
یایکی ازهمون وقتایی که کنترل تلوزیونو بامظلومیت سمتت میگیرن وقراره ازفوتبال دیدن دل بکنن...
اصلا راه نداره,بایدمــــرد برای نگاهش,خودش,
شیطنتی که وول میخوره توی مظلومیتش...
فکرمیکنی مردادلبری بلدنیستن؟
شده کلافگی یکی ازموجودات دیوانه رو وقتی دارن ظرف میشورن وپیشبندبستن ونمیدونن جای این بشقاب واون لیوان کجاست روببینی وبراشون جون ندی,دلت نره...قندآب نشه توش؟
مرداخیلی بیشتراز زنها دلبری بلدن..
خیلی بیشتربلدن چطورتمام قلبت ماله خودشون کنن...
وقتی به یه مردنزدیک شدی مواظب دلت باش...!!

پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.» نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.» بلند بلند خندید. گفتم: «واقعا؟» آب پرتقالم را تا ته سر کشیدم. «واقعن هیچی دوستم نداری؟» گفت: «نه نه. صبر کن. منظورم اینه که تو جوابِ چند تا مرا دوست نداری، هیچی. یعنی خیلی دوستت دارم.» گفتم:«نه. اینطور نمیشه، تو گفتی هیچی.»

تکه ای از ژامبونِ‌ لوله شده را برید. گفت: «نه. اون اشتباه شد. هزار تا.» شروع کردم به کولی بازی. موهام را کشیدم. گفتم: «یعنی هزار تا منو دوست نداری؟» دختر و پسری که میز کناری نشسته بودند، با تعجب نگاهمان می کردند. گفتم: «این واقعن درست نیست. من این حجم از غصه رو نمی تونم تحمل کنم که تو منو هزار تا دوست نداشته باشی.» داشت با نوک چنگال، لوبیا قرمزهای توی ظرف را بازی می داد. گفت: «نمی دونم واقعن. خیلی سوال سختیه» لپ هاش گل انداخته بود. گفت: «شاید این سوال از اول هم غلطه. نباید بهش جواب می دادم.» گفتم: «باشه بذار یه جور دیگه بپرسم. اینطوری شاید راحت تر باشه برات. چند تا دوستم داری؟»

لبخند زد. چشم هام را گرد کردم و گفتم: «هان؟» بقیه دختر و پسرها و زن ها و مردها هم داشتند ما را تماشا می کردند. نانِ تُستِ کَره ای را گاز زدم و بقیه اش را گذاشتم گوشه بشقاب. داشت نگاهم می کرد. با آن چشم های سیاه درشت و گونه سرخ و لب های اناری. گفت: «هیچی.» پرسیدم: «هیچی؟» شانه اش را انداخت بالا. گفت: «هیچی دوستت ندارم.» لب و لوچه ام را آویزان کردم. گفت: «میمیرم برات و این ته همه دوست داشتن هامه.» داد کشیدم «هورا.» دست هایم را گره کردم و آوردم بالا. پیش خدمت ها داشتند با هم پچ می زدند. یکی شان آمد جلو و گفت: «قربان. اینطوری مردمو می ترسونید.» پرسیدم: «چطوری؟» آهسته تر گفت: «اینکه دارید با خودتون بلند بلند حرف می زنید.» به صندلی روبرویی اشاره کرد. خالی بود. بشقابِ صبحانه گرم، دست نخورده، سرد شده بود و نان ها خشک. خواستم بپرسم دختری که اینجا روبروی من نشسته بود، کجا رفت که همه چیز یادم افتاد. هشت سال گذشته بود.

اس ام اس های جدید،عاشقانه، خنده دار و . . . ارسالی کاربران

الان, بشقاب, ماکارونی, زمینی, میخواد, باید, ببینم, کپشن, بعضی, زندگی, مثلِ, سرویس, آدمی, قسمتی, داخلِ, بشقابشان, میگذارند, تماشایشان, میکنند, دوست, دارند, خورده, نفرِ, بعدی, رغبت, نکند, سَمتَش, برود, همسرم, بودی, آشپزخانه, کوچکمان, میسوخت, میرفت, چینی, میشکست, لیوان, کریستال, همان, مردهای, قدیم, میزدم, حواست, کجاست, خانوم, آرام, لبخند, میگفتی, حمیدجدیدی, اینکه, آزمایش, ادرار, مردا, یکیه, اصلا, منصفانه, نیست, واسه, خانما, کاسه, بشقابی, چیزی, باشه, خودت, دانی, پارک, کافه, سینما, نیستم, قرارمان, کوچه, قدیمی, نذری, بیاور, رابطه, میخوان, تیکه, بشقابشون, بزارن, موضوع, انشاء, يلداى, چگونه, گذرانديد, سلام, خدمت, آموزگار, دوستان, عزيزم, ديشب, خيلى, گذشت, بوديم, تونستيم, خورديم, خنديديم, گرفتيم, البته, پدرم, ميگفت, شايعه, هندوانه, كسايى, ارزون, خريدن, انبار, كردن, گرون, بفروشن, همين, دليل, نخريدم, مفاسد, اقتصادى, مبارزه, مادرم, كارى, كردى, بگذاريم, سفره, كشيدم, خوشگل, مامان, روزنامه, خوندم, دونه, انار, مياره, براى, سلامتى, خانواده, اهميت, ميدهد, خواهرم, گذاشت, بزرگ, سياه, نميشه, آجيل, دلتون, سنگين, خوابهاى, ميبينيد, نخود, كشمش, خاصيت, دارد, مهربان, رفتم, ميوه, فروشى, بخرم, شلوغ, منصرف, پرتقال, سيبى, داشتيم, درست, كرده, چيده, قشنگ, دلمون, نميامد, بخوريم, بخورين, نمونه, ميكروب, ميگيره, مامانم, سليقه, بابا, حافظ, يادم, نيست, اولش, مژده, مسيحا, نفسى, ميايد, خلاصه, خوبى, نگرفتيم, تازه, كرديم, انشاى, اميدوارم, خوشتان, آمده, باشد, معلم, آفرين, دخترم, اينم, نمره, دانش, آموزى, كلاس, اجازه, سرما, خوردين, چطور, شاگرد, چشمتون, داره, مياد, نبود, خوردم, حواسمان, پیاز, رنده, کردم, سینک, چارم, جاری, یخچال, شکستم, گوشت, روغن, ریختم, ماهیتابه, اولین, کتلت, دستم, خوابوندم, برای, خودش, خفیفی, زدند, بازم, آورده, شوهرم, نونوایی, نداشتیم, بابام, خیلی, مهمه, بازنشسته, کاری, ندارم, خودمون, گرفتم, میگیرم, همون, بالا, اومد, دوید, آدمهاست, بیشتر, دوستش, زیاد, شامل, صدای, اصرار, تعارف, دعوت, لحظه, خشکم, نچسبی, هستیم, همدیگه, بوسیم, کنیم, قربون, صدقه, نمیریم, سرزده, بدون, جایی, اینجوری, نبودن, ومیامدند, روزی, هفده, تلفنی, زدند؛, رفتند, قبیله, بودند, همین, فهمید, مغایر, اصول, تربیتی, وارد, شدند, خوشحال, نشدم, خونه, مرتب, بود؛, خسته, بودم, برگشته, میوه, چیزهایی, وقتی, فکرش, خنده, میاد, لعنتی, رسید, آشپزخونه, مهمان, بریزد, درهم, رفته, پرسیدم, کردی, دیدم, داریم, گفتم, بخوریم, فردا, حالا, گوجه, فرنگی, عصبانیت, بیرون, آوردم, ببخشید, مزاحمت, شدیم, میخوای, نونها, برات, ببرم, یادم, افتاد, بهشون, نکرده, تمام, جوجه, کوچولو, آماده, بهانه, گیاه, خواری, قاشق, سالاد, کنار, بازی, نخورده, خداحافظی, کردند, داستان, فراموش, پانزده, هردو, ازسرم, نکنه, صحبت, شنیده, تصورش, مهره, پشتم, دردی, دشنه, نشیند, راستی, سنگک, تشکر, نکردم, آخرین, قطره, محزونی, واقعا, چهار, اهمیتی, حقیقت, صورتم, زمختی, هستم, یعنی, ندانستن, نفهمیدن, توجه, جزییات, احمقانه, ندیدن, ترین, خالی, چنگال, بکشم, چقدر, براشون؛, آمدند, تمیز, کافی, روسری, روزها, بخوام, تونم, نخواهد, دستهاش, منتی, مهربونی, دستش, دادی, اهمیتشو, نباشیم, توفک, زنها, دلبری, بلدند, جانم, پیراهنه, چهارخانه, وزیرلب, آهنگ, میشن, دلبرترین, یطوری, میکنی, یایکی, ازهمون, وقتایی, کنترل, تلوزیونو, بامظلومیت, سمتت, میگیرن, وقراره, ازفوتبال, بکنن, نداره, بایدمرد, نگاهش, شیطنتی, میخوره, مظلومیتش, فکرمیکنی, مردادلبری, بلدنیستن, کلافگی, ازموجودات, دیوانه, میشورن, ونمیدونن, واون, روببینی, وبراشون, قندآب, مرداخیلی, بیشتراز, بیشتربلدن, چطورتمام, قلبت, ماله, خودشون, مردنزدیک, مواظب, نداری, نیمرو, پاشید, سوال, سختی, مهمیه, برام, بودیم, فضای, صبحانه, خوردیم, هیچی, بلند, خندید, پرتقالم, کشیدم, واقعن, دوستم, منظورم, اینه, جوابِ, دوستت, اینطور, نمیشه, ژامبونِ, لوله, برید, اشتباه, هزار, شروع, کولی, موهام, پسری, کناری, تعجب, نگاهمان, تحمل, نداشته, لوبیا, قرمزهای, دونم, سختیه, انداخته, شاید, غلطه, نباید, دادم, بذار, بپرسم, اینطوری, راحت, بقیه, پسرها, داشتند, نانِ, تُستِ, کَره, گذاشتم, گوشه, سیاه, درشت, اناری, شانه, لوچه, آویزان, میمیرم, هامه, هورا, هایم, قربان, مردمو, ترسونید, چطوری, آهسته, دارید, خودتون, زنید, صندلی, روبرویی, اشاره, بشقابِ, خواستم, دختری, اینجا, گذشته,