یکی دیگه از افتخاراتم اینه که تعداد پستای تأیید نشدم از تأیید شده ها بیشتره ^_^
اصلاً میخوان بعنوان داغون ترین کاربر ببرنم ماه عسل^_^
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بعنوان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
چه رابطه ی عجیبی دارند "گناه" با "نگاه"
بیایید چشمان خود را کنترل کنیم...
شاید این کوچکترین کار باشد...
ولی نگاه یکی از اساسی ترین تیرهای مسموم شیطان است.
خوبه به خودمون بیاییم . بعنوان یک مسلمان در آخرت مایه ی شرمساریه ی پیامبر (ص) نباشیم...
سلام
دوستان عزیز نمیدونم این کاری ک میخوام انجام بدم چقدمتقاضی داره!؟
اگر داوطلبان این کار زیاد باشه ان شا الله اینکارو باهمکاری هم انجام بدیم
ما بعنوان مسلمان میخوایم یه کاری برای امام زمان (عج) انجام بدیم ایشون خیلی دارن غریب و ناشناخته واقع شدن ! ما میایم یه گروه توی یه جمله درست میکنیم که فقط یه نشونه کنار اسم پروفایلمون میزاریم تا بدونیم ما عضو این گروهيم دقت کنید اگر عضو این گروه بشید به هیچ وجه به هیچ وجه اکانت شمارو از استقلال خودش خارج نمیکنه شما فقط سعی میکنید بعنوان عضو این گروه یه تحقیقات جالب و.کاربردی که درشناخت این امام بزگوار برای مردم کاربردیه انجام بدید و در پستهاتون در اختیار کاربران سایت قرار بدین
اگر تمایل به همکاری دارین مثل من می تونین نشانه ی 313 رو کنار اسمتون بذارید
ان شاءالله جز 313 نفر یار امام زمان باشیم ...
پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟
مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی...
همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید.. چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد.
خبر به گوش مادر رسيد .
مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن.. چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده ..
وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود :
پسره عزيزم وقتی 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادی،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و
بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش .. اشك در چشمهای پسر جمع شد..
ولی چه دیر...
سلامتی تمام مادرا لايک داره
وقتی اینو خوندی حرف دلتو کامنت بذار:
پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟ مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی... همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید.. چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد. خبر به گوش مادر رسيد .مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن.. چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده .. وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود : پسره عزيزم وقتی 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادی،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش .. اشك در چشمهای پسر جمع شد.. ولی چه دیر... سلامتی تمام مادراااااا هرکی عشقه ب مادر داره کپی کنه
میگویند شخصی سر كلاس ریاضی خوابش برد. وقتی زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مساله را كه روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت كرد و بخیال اینكه استاد آنها را بعنوان تكلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آنها فكر كرد. هیچیك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش برنداشت. سرانجام یكی را حل كرد و به كلاس آورد. استاد بكلی مبهوت شد، زیرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غیرقابل حل ریاضی داده بود.
نتیجه اخلاقی : هیچ دلیلی موجب ناامیدی نخواهد شد حتی امور غیر ممکن ...