انسان نبايد از خدا بترسد، او بايد آنقدر عاشق خدا باشد كه از هر عملي كه مورد پسند او نيست، دست بكشد. از گناه بترسيد. از نفرت از ديگران بترسيد. بترسيد از اينكه لطف خداوند را از دست بدهيد.
خداوند چنان مهربانست كه اگر شما تنها يك گام به سوي او پيش برويد، او ده گام به سوي شما ميآيد.
در بزنيد، درهاي لطف خدا به روي شما گشوده خواهدشد. در را باز كنيد، پرتوهاي خورشيد كه بيرون منتظر بودند به آرامي داخل خواهند شد و آنجا را از نور سرشار خواهند كرد.
تنها خداوند ناجي بيچارگان و درماندگان است. هيچگاه و در هيچ حالتي در ايمان خود به خدا متزلزل نباشيد. وظايفتان را با ايمان و قاطعيت انجام دهيد و به پيش برويد.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بكشد
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
«صداى پدر و مادرتان را بشنويد»
پسرك در حالى كه از خانه دور شده بود، چشمش به شىء درخشانى افتاد كه در آن سوى خط راهآهن مىدرخشيد. به سوى آن رفت... او يك سكه پيدا كرده بود. با خوشحالى سكه را برداشت و براى آنكه با آن چيزى بخرد، به راه افتاد.
وقتى مىخواست از ريل عبور كند، سكه از دستش رها شد و بين سنگريزهها و ريل راهآهن افتاد. كودك مصمم بود سكه را به دست بياورد، بنابراين روى ريل نشست تا سكه را هر طورى كه شده از زير ريل بيرون بكشد.
در همين لحظهها كه كودك روى ريل نشسته بود، مادر صداى سوت قطار را شنيد كه نزديك مىشد. كنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد، اما ديد كه فرزندش روى ريل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمىكند!
سرآسيمه از خانه بيرون آمد تا فرزندش را از روى ريل كنار بكشد، اما با فرزندش خيلى فاصله داشت و ممكن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همين لحظه بود كه تمام لحظاتى را كه او با فرزندش گذرانده بود، جلوى چشمانش ظاهر شد... ناگهان او تصميم بزرگى گرفت، به جاى اينكه به سمت كودك خود بدود، روى ريل ايستاد و خواست هرطور كه شده قطار را متوقف كند. او در حالى كه بلند فرياد مىزد، از پسرش مىخواست تا زودتر از روى ريل كنار برود، ولى كودك همچنان بدون توجه به فريادهاى مادرش در تكاپوى يافتن سكه بود...
راننده قطار با ديدن زن بلافاصله ترمز را كشيد، اما ديگر دير شده بود... قطار به بهاى خون مادر، در چند قدمى كودك ايستاد...
نکته: مبادا ما نيز همچون كودكى باشيم كه به بهانه سكهاى، مادر و پدرمان را در حالى كه با تمام وجود براى ما و بهخاطر ما از خودشان گذشته و مىگذرند، ناديده بگيريم.
اين روزها كسى به خودش زحمت نمى دهد يك نفر را كشف كند...!
زيبايى هايش را بيرون بكشد...!
تلخى هايش را صبر كند ...!
آدمهاى امروز دوستهاى كنسروى مى خواهند...!
يك كنسرو كه درش را باز كنند و يك نفر شيرين و مهربان از تويش بيرون بپرد!
و هى لبخند بزند و بگويد:
"حق با توست!"
روزهاي بدي دارم
اين را از چيزهاي زيادي فهميدهام
از اينكه اين روزها
آنقدر تنها بودهام
كه دلم به يك سپور گرم شده است
تا دردهايم را جارو بكشد
دردهايي كه بدجور كشيدني شدهاند
از اينكه چاي هم دلش
براي دو فنجان لبسوز ميجوشد
و از انگشتانم
كه جوهرهي نوشتن يك نامه را ندارند
و از اين گوشي خاموش
كه تا انگشت رويش ميگذارم
خاطرهي پــچپــچ عاشقانهاي
اوضاع روحيام را خراب ميكند ..
تو كه شاعري بگو عشق چيه ؟
اگر سي سال پيش پرسيده بودي
از هر آستينم برايت
چند تعريف آماده و كامل
كه مو لاي درزش نرود
بيرون مي كشيدم ..
در اين سن و سال اما
فقط مي توانم دستت را
كه هنوز بوي سيب مي دهد بگيرم
و بازگردانمت به صبح آفرينش
از پروردگار بخواهم
به جاي خاك و گل
و دنده ي گمشده من
اين بار قلم مو به دست بگيرد
و تو را به شكل آب بكشد
رها از زندان پوست
و داربست استخوان هايت
و مرا
به شكل يك ماهي خونگرم
كه بي تو بودنش مصادف
با هلاكت بي برو برگرد ..