✿ کپشن خاص ✿
دل نگرانی جزیی از عشقه...
مثل حسادت
مثل تعصب
مثل دیوونگی
مثل مالکیت طلبی
مثل بغض
مثل خنده...
مثل ترس
مثل ترس
مثل ترس
ترس از اینکه کسی نگاهش کنه
کسی دلبری کنه براش
کسی حرفای بی منظورشو با منظور بگیره
کسی بخوادش
کسی جور دیگه ای صداش کنه
که بلغزه
که بلغزوننش...
اینا همه جزئی از عشقن
اگه نباشن توو یه رابطه ای اون حسه عشق نیست...
عشق و ترس برادر همن
درست عین ترس و مرگ!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بلغز
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
دل نگرانی جزیی از عشقه...
مثل حسادت، مثل تعصب،
مثل دیوونگی، مثل مالکیت طلبی،
مثل بغض، مثل خنده...
مثل ترس،مثل ترس،مثل ترس...
ترس از اینکه کسی نگاهش کنه...
کسی دلبری کنه براش...
کسی حرفای بی منظورشو با منظور بگیره...
کسی بخوادش...
کسی جور دیگه ای صداش کنه...
که بلغزه، که بلغزوننش...
اینا همه جزئی از عشقن، اگه نباشن توو یه رابطه ای اون حسه عشق نیست...
عشق و ترس برادر همن.
درست عین ترس و مرگ!
#طاهره_اباذری_هریس
✿ کپشن خاص ✿
دل نگرانی جزیی از عشقه...
مثل حسادت
مثل تعصب
مثل دیوونگی
مثل مالکیت طلبی
مثل بغض
مثل خنده...
مثل ترس
مثل ترس
مثل ترس
ترس از اینکه کسی نگاهش کنه
کسی دلبری کنه براش
کسی حرفای بی منظورشو با منظور بگیره
کسی بخوادش
کسی جور دیگه ای صداش کنه
که بلغزه
که بلغزوننش...
اینا همه جزئی از عشقن
اگه نباشن توو یه رابطه ای اون حسه عشق نیست...
عشق و ترس برادر همن
درست عین ترس و مرگ!
✿ کپشن خاص ✿
دل نگرانی جزیی از عشقه...
مثل حسادت، مثل تعصب،
مثل دیوونگی، مثل مالکیت طلبی،
مثل بغض، مثل خنده...
مثل ترس،مثل ترس،مثل ترس...
ترس از اینکه کسی نگاهش کنه...
کسی دلبری کنه براش...
کسی حرفای بی منظورشو با منظور بگیره...
کسی بخوادش...
کسی جور دیگه ای صداش کنه...
که بلغزه، که بلغزوننش...
اینا همه جزئی از عشقن، اگه نباشن توو یه رابطه ای اون حسه عشق نیست...
عشق و ترس برادر همن.
درست عین ترس و مرگ!
#طاهره_اباذری_هریس
ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم
اما هرگز در سقوط تنها نمی مانم
دستان خدا همواره با من است
قلب من خانه خداست
❤️ قلب من خانۀ خداست …
ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه
نمیکنم
خداوند اینجاست
اشکهای مرا پاک میکند، چون…
❤️ قلب من خانۀ خداست …
ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم
اما هرگز در سقوط تنها نمیمانم
خداوند هست و مرا بلند میکند، چون…
❤️ قلب من خانۀ خداست …
شاید گاهی رنج بکشم
اما هرگز در این رنج کشیدن تنها نمیمانم
پروردگار مرا از رنجها رها میکند، چون…
❤️ قلب من خانۀ خداست …
خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم
خداوند همواره با من است، چون …
❤️ قلب من خانۀ خداست …‼️❌❌‼️
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد...
حافظ
ابولحسن خرقانی میگوید:جواب دو نفر مرا سخت تکان داد...!
اول؛ مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!
او گفت: ای شیخ! خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد شد!
دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان در جادهاى گل آلود میرفت.
به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی!
گفت : من بلغزم باکی نیست...
بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید.
حتی اگر انگشتانمان درهم بلغزد،
من این طرف پل،
تو آن طرف.
حتی اگر نگاهمان در هم شنا کند،
تو آن سوی پنجره،
من این سو.
من این جا
تو آن جا
حتی اگر دمهامان،بازدم دیگری باشد..
بسم الله*
با هم وارد مغازه می شویم:من و تو و دوستت!
قفسه ی آل استارها آنقدر جذاب است که قدرت فکرکردن در مورد مدلهایِ دیگر را از ما می گیرد...
به سمتِ قفسه می رویم ...
سبزِ چمنی را با ذوق به دوستت نشان می دهی و می گویی:وای مهلا!همونه که می خواستم!
ببین چقدر به مانتوم میاد؟!
و ناخودآگاه چشمانِ پسرکِ کفش فروش همراه چشمانِ منو سایر مشتریانِ مغازه از شال زردرنگت تا رویِ تونیک سبزِ تو می لغزد و تو هیچ بفکر چشمان پسرک نیستی که همراهِ تونیکت،چسبیده به اندامت و کنده نمی شود!
مهلا (ایولی) می گوید و دست می برد رویِ صورتی ترینشان که حسابی دلِ مرا برده!
شیطنت آمیز به تو می گوید:نمیشه با تاب دامن سرخابی،آل استار صورتی پوشید؟!
و چقدر مستانه خنده ی تان به هوا می رود !
سرم را که بر می گردانم انگار شهر فرنگ را گذاشته اند مقابلم . . .
آبی ، نارنجی ، زرد ، صورتی ، بنفش . . .
چقدر دوستشان دارم اما - حجابم - را بیشتر! . . . زود از ذهنم بیرونشان می کنم . . . سریع مشکی ترینشان را بر می دارم . . . پسرک طعنه آمیز می گوید:خوبه!به چادرت میاد . . . !
پول کفش ها را روی میز می گذارم و خودم را لا به لایِ این آدمهایِ رنگارنگ گم می کنم . . .
تو می مانی و چشمانِ چسبیده ی پسرک که شبیه ایستادن بر سُرسُره ای مدام از بالا تا پایین بدنت لیز می خورد!
چادرم را به آغوش می گیرم . . .
خدایا شکرت که او نمی گذارد نگاهِ حرامی بر من بلغزد!