نشست تو ماشين،دستانش از سرما مي لرزيد،بخاري رو روشن كردم.گفت :ابراهيم ماشينت بوي دريا ميده!
گفتم:ماهي خريده بودم.گفت:ماهي مرده كه بوي دريا نمي ده!
گفتم :هرچيزي موقع مرگ بوي اونجايي رو مي ده كه دلتنگشه...
گفت:من بميرم بوي تو رو مي دم...
سيامك تقي زاده
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بميرم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اينقد پول دارم که ميتونم تا آخر عمرم راحت زندگي کنم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
البته به شرطي که همين شنبه بميرم!!!!!
يکي از دلايلي که خودکشي نميکنم اينه که...
.
.
.
.
.
.
.
.
ميترسم بميرم :|
والا،شانس ک نداريم!!
دخدره بهم پي ام داده ميگه دلم ميخواد بميرم...
خو مگه من عزرائيلم؟
برو بمير :|
انتر O_o
دخدره بهم پي ام داده ميگه دلم ميخواد بميرم...
خو مگه من عزرائيلم؟
برو بمير :|
سالها پيش زماني كه به عنوان داوطلب در بيمارستان
استانفورد مشغول كار بودم با دختري به نام ليزا اشنا شدم
كه از يك نوع بيماري جدي و نادري رنج مي برد.
ظاهرا تنها شانس بهبودي او گرفتن خون از برادر 5 ساله ي
خود بود كه او نيز قبلا مبتلا به همان بيماري بود و به طرز
معجزه اسايي نجات يافته و هنوز نياز به مراقبت هاي ويژه ي
فيزيولوژي براي مبارزه با بيماري داشت.
پزشك معالج وضعيت بيماري خواهرش را توضيح داد و سوال كرد
كه ايا براي بهبودي خواهرخود مايل به اهداي خون هست يا
نه؟
برادر خردسال اندكي ترديد كرده سپس نفس عميقي كشيده و
جواب داد:بله من اين كار براي نجات ليزا انجام خواهم داد.
در طول انتقال خون كنار خواهر خود روي تختي دراز كشيده و
مثل تمامي انسان ها با مشاهده ي اين كه رنگ به چهره ي
خواهرش برمي گشت
خوشحال بوده و لبخند مي زد.
سپس رنگ چهره ي او پريد و بي حال شده ولبخند بر لبانش
پژمرد.
نگاهي به دكتر انداخته و با صداي لرزاني پرسيد:ايا مي
توانم زودتر بميرم؟
پسر خردسال به خاطر سن كمش توضيحات دكترمعالج را عوضي
فهميده بود
و تصور مي كرد بايد تمام خون خود را به خواهرش بدهد
و با شجاعت خود را اماده ي مرگ كرده بود...
بميرم برايش....گرمش بود، رفت..!..!...!
بيچاره تقصيرى نداشت!
زيادى به پايش سوختم....
اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه وقتا فرق ميکنه
گفت: رفیق يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکت کنم
گفت: من رفتني ام!
گفتم: يعني چي؟
گفت: دارم ميميرم
گفتم: دکتر رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه دکترا اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.
گفتم: خدا کريمه، انشالله که بهت سلامتي ميده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم یعنی خدا کريم نيست؟
فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه کلاه سرش گذاشت
و الکی امیدوارش کرد
گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟
گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم
از خونه بيرون نميومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم
خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و
انگار اين حال منو کسي نداشت
خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد
با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتني ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم
بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم
گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و
بدون اينکه حساب کتاب کنم بهشون کمک ميکردم
مثل پير مردا برای همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم
الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم
و آيا خدا اين خوب شدن منو قبول ميکنه؟
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم ميرسه
آدما تا دم رفتن و مرگ خوب شدنشون واسه خدا عزيز و مهمه
آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر، وقتی داشت
ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟
گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!
يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدر
وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟
گفت: بيمار نيستم!
گفتم: پس چي؟
گفت: فهميدم بالاخره یک روز مردني هستم، رفتم
دکتر گفتم ميتونيد کاري کنيد که
اصلا نميرم گفتن نه. پرسیدم خارج چي؟ و باز جواب دادند نه!
خلاصه دوست عزیز ما رفتني هستيم, وقتش فرقي داره که کی باشه؟
باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد....
امروز خدا این زنگ خطر رو برام بصدا در آورد
پس ...
نيايد يادم بره که یک روز رفتنی ام ...
کاش مردم ميدانستند آنگاه شاید انقدرحرص نمی زدند و دیگران را نمی آزردند ...
شما هستید ..
ولي دوستان من هم رفتنی ام مرا ببخشید از صمیم قلب ...
از يه جايي به بعد به خودت ميگي...
اصلن چه دليلي داره به كسي بگم حالم بده ؟
اونا چيكار ميتونن واسم كنن...
جز گفتنِ يه الهي بميرم ،
جز گفتنِ يه ناراحت نباش ميگذره ...
در روز اونقد مي خنديو ميگي واي ...
من چقد خوشحالم كه خودتم باورت ميشه
واقعن حالت خوبه اما شبا
وقتي سرتو ميذاري رو بالش ميگي نه !!
اونقدرا هم خوب نيستم .
كم كم گريه كردن يادت ميره ،
ميريزي تو خودت ؛
غمه دوريشو ، اينكه رفت با كـَسه ديگرو ...
ميگي به من چه !!
چند وقت بعد ميبيني ديگه نميتوني ...
سره يه موضوعِ كوچيك گريه ميكني ،
داد ميزني ،
ميگي چه بلايي داره سرم مياد ؟
به خودت فُحش ميدي ، ميكوبي به درو ديوار ،
همه بهت ميگن چته ؟
تو كه اينقد ضعيف نبودي !!
توو دلت ميگي ...!
اونقد قوي بودم كه ديگه ته كشيده ...
تمومِ افكارم ، باورام ، احساسم ،
حتا خودمم ديگه ته كشيده
دلم تنگه براي روي ماهت / هنوز يادمه حرفاي نگاهت
پدر پشت و پناهم همه جونم / ديگه چطور بي تو زنده بمونم
يعني ديگه باور کنم که ديگه رفته / هموني که پناهم بود يه روزي
چقدر تلخه يه سنگ سرد و جووني / دستاس گرم و صورتش ببوسي
دستاي گرم و صورتش ببوسي
وقتي بارون مياد ميرم چترو رو سنگش ميگيرم
يه وقت سرد نشه بابا خيس نشي برات بميرم
بابا جات راحته اونجا يه وقت قلبت نگيره
دوس دارم خاکارو بردارم دستام دستاتو بگيره
دستام دستاتو بگيره
بابايي که با يه زخمش همه جونت ميميره
ببين حالا چقدر راحت داره زير خاک ميره
نميذارم نميذارم بابامو نگيرين از من
يه دست سرد يه چشم خواب خداحافظ باباي من
يادت مياد که ميکردي تو بچگي ها دعا
که اينو ميگم و ديگه به حرف نميام خدااااااا
خدا عمر بابا جونمو بکن هزار سالش
دعات گرفت و مهر باطله خورد به شناسنامش
به خودت ميگي توي دلم عقده جاري شده
بابام رفته جاي بشقابش تو سفره خالي شده
بابا خوشحالي که ميوه ي بخت مارو چيدي؟
آروم شدي سر قبر اشک مارو ديدي؟
من بچه بودم گفتن بابات پاک بوده دلش
گفتم کجا ميره گفتن ميره جاش توي بهشت
من بابامو بخوام بايد تقاص چيو بدم؟
نخوام بره بهشت بايد جواب کيو بدم؟
بابا مادرم از زندگي خيلي سير شده
بابا مادر از غم دوريت طفلي پير شده
اون اميدش به اينه يه روز دستاتو ميگيره
کلي اشکاش ميريزه وقتي عکساتو ميبينه
+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*+*
روزت مبارک بابایی کاش بودی
قدرشونو بدونید که اگه از دستشون بدید جای برا پشیمونی و بودن باهاشو ندارید