رقص گلهای شقایق دیده ای؟
حالت چشمان عاشق دیده ای؟
محو پرواز کبوتر گشته ای؟
از نگاهی تو مکدر گشته ای؟
با قناری ها تو دوبیتی خوانده ای؟
خنده ای را بر لبی بنشانده ای؟
محض یارت کوچه ای گز کرده ای؟
فارغ از دنیا دمی حظ کرده ای؟
گر چنین با زندگی سر کرده ای!
درس عشقت را تو از بر کرده ای...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بنشاند
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
در زمان خلافت
تمامی خزانه داری های سرزمین پهناور اسلام را به دست ایرانیان سپرد،می گفت ایرانیان قبل از اسلام هم مردمان پاک دستی بودند.
بارها در سخنانش
انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست...
وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بی سابقه
از او خواستند که حاکم شود گفت:
"مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید."
اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد.
بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت به خانه روید و مطیع باشید.
گفت: "در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگاهم دارد”.
سعد ابن ابی وقاص،
مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد،
نه خانه را بر سرش خراب کرد، و نه حتی علیه او سخن گفت.
طلحه و زبیر پیش او آمدند و از او پست و مقام خواستند،
نپذیرفت.
چند روز بعد مدینه را به قصد مکه و تدارک نمودن جنگ جمل (بر علیه علی) ترک کردند...
کسانیکه با او جنگیدند را “محارب نخواند، گفت:“برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”.
هنگامی که خلیفه شده بود و برای سرکشی به یکی از شهرها رفته بود،
مردمانی را که به دنبال اسب او با پای پیاده راه افتاده بودند و او را مشایعت می کردند،
با فریاد آن ها را از این کار بر حذر داشت،
گفت من هم انسانی مانند شما هستم، بروید به کار و زندگی خود برسید و فقط در برابر خدا تعظیم کنید.
وقتی خلیفه یکی از بزرگترین امپراطوری های جهان در آن عصر بود، با یک فرد مسیحی اختلاف پیدا کرد و کار به قاضی سپرده شد.
نخواست به زور ، حرف خود را به کرسی بنشاند.
در دادگاه از این که قاضی او را محترمانه صدا کرده و بیشتر به او نگاه می کرد، خشمگین شد
و گفت که من و فرد مسیحی برای تو نباید فرقی داشته باشیم، از خدا بترس و عدالت را رعایت کن...
از آنجایی که علی شاهدی برای ادعای خود نداشت، قاضی به نفع مسیحی حکم داد و علی این حکم را پذیرفت.
فردی نابینا را دید که گدایی می کند. گفت چرا به او نمی رسید و کمکش نمی کنید؟
گفتند مسیحی است.
گفت آن زمان که بینا بود و برایتان کار می کرد، از دینش نمی گفتید، حالا او مسیحی شده؟
مقرر کرد که از بیت المال مسلمین هر ماه به او پول بدهند تا مجبور به گدایی نباشد...
ماندن همیشه خوب نیست
رفتن هم همیشه بد نیست
گاهی رفتن بهتر است...گاهی باید رفت...
باید رفت تا بعضی چیز ها بماند....
اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند
گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد
مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور...
و آنچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند...
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی
و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی
برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند
برو و بگذار پیش از اینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود
برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش
از شکستن سکوت آسانتر باشد
عشقت را بردار و برو.خوب برو. زیبا برو....
سر به زیر برو هر چند با اندوه با لبخندی بر لب برو، هر چند باری سنگین بر دل و بر دوش شاد برو
شاد از این باش که اگر ترا نشناخت،عشق شناخت
برو و بدان هر جا بروی دست عشق را بر شانه ی خود حس خواهی کرد
نگاهت عاشقانه خواهد شد و صدایت آشنا
وقار را در گام هایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت
همه ی اینها از آن است که عشق قلب ترا ماُمنی برای بیتوته ی خویش یافته است
و همراهت خواهد ماند تا محضر حضرت دوست
آنکه می ماند اسیر عادت و خویشتن خواهی میشود
ذائقه ی جانش تلخ میشود از شور و شیرین های زود گذر و غبار مینشیند بر آینه ی روحش
رفتن همیشه بد نیست
آنگونه باید بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود
آنگونه برو که هیچ نگاهی نتواند ترا انکار کند و هیچ دلی نتواند...
برو،فقط برو...
وقتی بروی همه چیزهایی که باید بیاید می آید...